کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

آدمک چوبی


دل‌تنگی

شوخی سرش نمی‌شود

دل‌تنگی موریانه است و

من هنوز آدم نشده‌ام

من هنوز

چوبی‌ام !

                                                                

 

" مهدیه لطیفی "


پ.ن : مرسی ار امین عزیز

بی تو ، می شود ؟!!


می‌شود از دلتنگیت

سر به خیابان گذاشت
به چراغ پشت ماشین‌ها نگاه کرد
که هاله‌ی نور می‌شود
گُر می‌گیرد
مثل شهاب می‌سوزد
و دور می‌شود
می‌شود نفس کشید
سنگین
ملتهب
سرگردان
که کجایی؟
چرا هرچه راه می‌روم
پیدات نمی‌کنم؟
گنج من!
چرا این خیابان تمام نمی‌شود؟
این ستاره‌بازی
این هاله‌های خیس...



" عباس معروفی " 

صاحب نظران ایرانی


خفتگی، آسوده و آسان تر است از چالش های بیداری.



" میم و آن دیگران / محمود دولت آبادی "

 


پ.ن یک : این کتاب  فرصت خوبی برام  بود تا سرگذشت هایی رو از دریچه شخصی دیگه که ارتباطی – هرچند نه چندان عمیق و طولانی – با صاحب نظرانی داشته ، بخونم.

نظر چندانی نمیشه درباره کتاب گفت اما راستش بعد از اتمام کتاب احساس عذاب وجدان داشتم و دارم از اینکه اینقد کم به نویسنده و پژوهشگران جامعه خودم توجه نشون می دادم .مقدار زمانی که صرف شناخت مارکز یا کوندرا و ... کردم خیلی بیشتر میزانی بود که  برای شناخت هدایت یا سیمین دانشور و ...!فکر میکنم آدم اول باید ادبیات – چه معاصر و چه کلاسیک – کشور خودش رو خیلی خوب بشناسه و در کنار اون به ادبیات جهان هم نگاهی داشته باشه.


تصمیم کبری : خیال دارم ازین به بعد بیشتر درباره صاحب نظران کشورم مطالعه کنم!


پ.ن دو : دلم می خواد از امین تشکر کنم که اولین بار – کاملا ناخواسته – جرقه این فکر رو به ذهن من زد و فکرم درگیر این موضوع کرد. کسی که نویسنده های زیادی رو بهم معرفی کرد و ذهن من رو از سایه روشن نویسنده های ایرانی معاصر بیرون آورد و اون ها رو در کانون توجه م قرار داد. مرسی دوست خوبم 

سکوت نامنتظر


« تو را من دوست می دارم » 

« توهم آیا مرا ؟ » 
اما 
سؤالم چشم در راه جوابت ماند
و تنها پاسخ محسوس تو آندم سکوتت بود ؛
سکوتی سخت وحشت زا،
که من خود را در آن بازیچه دست تو می دیدم... 

ولی جرأت به خود دادم
و یکبار دگر آرامتر اما -
زمام سرنوشتم را به دست جمله ای دادم
و با شرم از غرور خویشتن گفتم:
« تو را من دوست می دارم، تو هم .. آیا .. ؟!» 


" سیاوش کسرایی "



پ.ن : مرسی از امین عزیز

حال دل


بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی

سرمست بُدم که کردم این اوباشی

با من به زبان حال می گفت سبوی

من چون تو بدم تو نیز چون من باشی 



" خیام "