کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

دستم را رها مکن

 

اگر دست‌های تو نباشد
زندگی من
در یکی از این خیابان‌ها
بی دلیل
گم می‌شود.

 


"عباس معروفی "

از عشق من تا کین تو


بیا وداع کنیم 


بیا وداع کنیم 


اگر بنا باشد کسی از ما بماند 


همان به که تو بمانی 


"کینه ی" تو به کار این دنیا بیشتر می آید 


تا "عشق" من...!




" کلیدر / محمود دولت آبادی " 

همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها


طبقه ششم ، اتاق های کوچک ، همسایگانی با زبان و ملیت های مختلف ، گذشته از دست رفته ، آینده فراموش شده ، تبعید ، فرصت های تباه شده  ... همه و همه دست به دست هم می دهند تا انسانی تنها شود و در تنهایی ش ویران !


" همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها " داستان تنهایی آدم هاست و یا شاید آدم های تنها ! کسانی که دچار رخوت و سستی اند اما اتفاقی این جماعت جمود را به حرکت و جنبش در می آورد طوری که  نیاز به تغییر را در خود احساس می نمایند ، خواه حرکتی مثبت و رو به جلو و یا پسرفتی عمیق .


شخصیت های داستان مثل برش های کیک اند که هر کدام در عین استقلال و  شکل خاص خود  مکمل دیگری در پیش برد داستان اند. هرفرد تاثیر دائمی عمیقی بر روی شخصیت اصلی – راوی داستان – می گذارد هرچند بعضا از زندگی فیزیکی او بیرون می روند ولی همچنان در دنیای درونی او حضوری قوی دارند. هرشخصیت به دنبال تحقق رویای از دست رفته ش در طبقه ششم هست خواه این رویا وحی ای از تورات باشد یا خانه ای یکسر و بزرگ بدون دیوار و یا حتی ساختمانی برای تحقق عدالت وعده داده شده !  


داستان ، حکایت آدم های از نفس افتاده ایست که به دنبال دست آویز و بهانه ای  برای زندگی اند و در نهایت اینکه " ما آزمودیم در این شهر بخت خویش / بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش " . البته اگه بشود! اتفاقی که برای بعضی شخصیت ها افتاد و برای بعضی نه .


 نویسنده گاهی عمیقا به تیشه به ریشه آدمی میزند .

...

 

پ.ن : رمان به ظاهر ساده ولی وقتی عمیقا بهش فکر میکنی کاملا پیچیده ست (الان که دارم درباره ش می نویسم کاملا حس ش می کنم ). این اولین کتابی بود که از رضا قاسمی خوندم . به نظرم درون ش پیچیده ست و به راحتی نمیشه خط شناخت درونیاتش دنبال کرد. این کاملا در رمانش هم مشهوده.


نوشته بالا می تونه تنها مقدمه ای برای کتاب باشه و نه حق مطلبی که من درباره داستان و شخصیتها درک کردم ولی خب از طرفی نمی تونم کاملترش کنم – نمی دونم چرا !!! شاید یه زمانی تونستم – ولی از طرف دیگه حیفم میاد چیزی درباره ش  ننویسم! نمی دونم کار درستی می کنم که این یادداشت تو وبلاگ میذارم یا نه!

 

 

لابد !


پرندگان

از این شهر رفته‌اند
زمستان است لابد
و هیچ برگی بر درخت نیست.



" عباس معروفی "

فراموشی

می گویند فراموشی دفاع طبیعی بدن است در برابر رنج. می گویند دردی که نوزاد ، هنگام عبور از آن دریچه تنگ ، متحمل می شود چنان شدید است که کودک ترجیح می دهد رنج زاده شدن را برای همیشه از یاد ببرد.



" همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها / رضا قاسمی "