ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
به انتظار نبودی ، ز انتظار چه دانی ؟
تو بی قراری دل های بی قرار ، چه دانی؟
نه عاشقی که بسوزی ، نه بی دلی که بسازی
تو مست باده ی نازی، از این دو کار چه دانی ؟
هنوز غنچه ی نشکفته ای به باغ وجودی
تو روزگار گلی را که گشته خوار چه دانی ؟
تو چون شکوفه خندان و من چو ابر بهاران
تو از گریستن ابر نو بهار چه دانی ؟
چو روزگار به کام تو لحظه لجظه گذشت
ز نامرادی عشاق روزگار چه دانی؟
درون سینه نهانت کنم ز دیده ی مردم
تو قدر این صدف از درّ شاهوار چه دانی ؟
تو سربلند غروری و من خمیده قد از غم
ز بید این چمن ای سرو با وقار چه دانی
تو خود عنان کش عقلی و دل به کس نسپاری
ز من که نیست ز خود هیچم اختیار ، چه دانی ؟
" ای شمع ها بسوزید / رحیم معینی کرمانشاهی "
متوفی به تاریخ بیست و شش آبان هزار و سیصد و نود و چهار خورشیدی
پ.ن : اولین خبری که امروز صبح خوندم برای درگذشت این شاعر و ترانه سرای عزیز بود که خیلی ناراحتم کرد. برای لحظه ای تمام احساساتی که موقع خوندن اشعارش تو دوران نوجوانی داشتم به یادم اومد. حالا " هر کجا سازی شنیدی ، از دلی رازی شنیدی ، شعر و آوازی شنیدی ، یاد من کن ... " ی دلکش حس و حال عجیب تری داره !
* عنوان شعر متعلق به شاعر است.
سلام
شعر خیلی خوبیه .خوشم اومد.
به وبلاگ منم بیا.
حتما سر می زنم