کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

انتظار *


به انتظار نبودی ، ز انتظار چه دانی ؟

تو بی قراری دل های بی قرار ، چه دانی؟

نه عاشقی که بسوزی ، نه بی دلی که بسازی

تو مست باده ی نازی، از این دو کار چه دانی ؟

هنوز غنچه ی نشکفته ای به باغ وجودی

تو روزگار گلی را که گشته خوار چه دانی ؟

تو چون شکوفه خندان و من چو ابر بهاران

تو از گریستن ابر نو بهار چه دانی ؟

چو روزگار به کام تو لحظه لجظه گذشت

ز نامرادی عشاق روزگار چه دانی؟

درون سینه نهانت کنم ز دیده ی مردم

تو قدر این صدف از درّ شاهوار چه دانی ؟

تو سربلند غروری و من خمیده قد از غم

ز بید این چمن ای سرو با وقار چه دانی

تو خود عنان کش عقلی و دل به کس نسپاری

ز من که نیست ز خود هیچم اختیار ، چه دانی ؟

 


" ای شمع ها بسوزید / رحیم معینی کرمانشاهی "


 

متوفی به تاریخ بیست و شش آبان هزار و سیصد و نود و چهار خورشیدی


 

پ.ن : اولین خبری که امروز صبح خوندم برای درگذشت این شاعر و ترانه سرای عزیز بود که خیلی ناراحتم کرد. برای لحظه ای تمام احساساتی که موقع خوندن اشعارش تو دوران نوجوانی داشتم  به یادم اومد. حالا " هر کجا سازی شنیدی ، از دلی رازی شنیدی ، شعر و آوازی شنیدی ، یاد من کن ... " ی دلکش حس و حال عجیب تری داره ! 


* عنوان شعر متعلق به شاعر است.



نظرات 1 + ارسال نظر
رها پنج‌شنبه 28 آبان 1394 ساعت 09:55 ب.ظ http://rrzz8@blogfa.com

سلام


شعر خیلی خوبیه .خوشم اومد.
به وبلاگ منم بیا.

حتما سر می زنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد