کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

ما و عشق *


ما را با عشق چه کار ؟

کدام مددی 

داد عشق به ما

در برابر بیکاری

در برابر هیتلر ها

در برابر آخرین جنگ

یا دیروز و امروز

در برابر ترسی که فردا می رسد

و در برابر بمب ها ؟


کدام مددی

در برابر آن چه

 نابود می کند ما را ؟


هیچ هیچ :

عشق با ما خائن بود 

ما را با عشق چه کار ؟


عشق را با ما چه کار ؟

کدام مددی 

دادیم ما به عشق

در برابر بیکاری

در برابر هیتلر ها

در برابر آخرین جنگ

یا دیروز و امروز

در برابر ترسی که فردا می رسد

و در برابر بمب ها ؟


کدام مددی

در برابر آن چه

نابود می کند عشق را ؟

هیچ هیچ :

ما خائن بودیم به عشق!



" اریش فرید "


پ .ن : برای مسیح ، پسر خدا ، که برای عشق مصلوب شد تا آدمیان فداکاری و محبت را از یاد نبرند. باشد که پیامش جاودانه در ذهن و قلب بشر بماند. 



* عنوان شعر متعلق به شاعر است. 



بهانه ای ...


خارج از ایران به ویژه در غرب، شب کریسمس یا به قول آلمانی‌ها وایناختن، آنها که خانواده دارند دور هم جمع می‌شوند، غاز یا اردک می‌خورند و شراب می‌نوشند. شهر تاریک و تعطیل و خلوت است؛ زیر نور و چراغانی تند و رنگ‌های شاد؛ و همین چراغانی آدم‌ تنها را دیوانه‌تر می‌کند، نور زیاد شاخش می‌زند؛ روشن‌تر می‌بیند که خدا او را‌ گذاشته رفته ‌مهمانی. به مرز فروپاشی و جنون می‌رسد. بیشترین آمار خودکشی‌ از گور امشب برمی‌خیزد. 


مراقب آدم‌های تنها باشید، به بهانه‌ای، هدیه‌ای، حرفی... کریسمس مبارک!



" عباس معروفی "



حکم : پا را به اندازه ی گلیم خود دراز کن


روزی شاه عباس از جایی می گذشت. درویشی را دید که روی گلیم خود خوابیده است و چنان خود را جمع کرده که به اندازه گلیم خود درآمده. شاه دستور داد یک مشت سکه به درویش دادند. درویش شرح ماجرا را برای دوستان خود گفت . در میان آن جمع درویشی بود ، به فکر افتاد که او هم از انعام شاه نصیبی ببرد، به این امید سر راه شاه پوست تخت خود را پهن کرد و به انتظار بازگشت شاه نشست.


وقتی موکب شاه از دور پیدا شد ، روی پوست خوابید و برای آنکه نظر شاه را جلب کند هر یک از دست ها و پا های خود را به طرفی دراز کرد به طوری که نصف بدنش روی زمین بود. در این حال شاه به او رسید و او را دید و فرمان داد تا آن قسمت از دست و پای درویش را که از گلیم بیرون مانده بود قطع کنند. یکی از محارم شاه از او سوال کرد که : " شما در رفتن درویشی را در این مکان خفته دیدید و به او انعام دادید.اما در بازگشت درویش دیگری را خفته دیدید سیاست فرمودید ، چه سری در این کار است؟ " شاه فرمود که : " درویش اول پای خود را به اندازه ی گلیم خود دراز کرده بود اما درویش دومی پاش از گلیمش بیشتر دراز کرده بود " .


هاجر مجیبیان – چهل و نه ساله ، خانه دار ، یزد

ابراهیم خلیقی - شغل آزاد ، سبزوار

...


یادداشت  - در روایت چناخچی ساوه نام شاه نیامده فقط می گوید شاه گذشت و چنین و چنان شد.


 

" تمثیل و مثل / سید ابوالقاسم انجوی شیرازی "

پژوهش : احمد وکیلیان

 

 

کشنده


عشق

اتفاقی ست که می افتد :

گاهی پر شتاب ، مثل گلوله ای ناغافل

گاهی آرام ،

مثل نشت گاز در شبی زمستانی.

در هر حال ،

عشق ، اتفاق کشنده ای ست که می افتد.

 


" رضا کاظمی "



لیلی ،زیر درخت انار *


لیلی زیر درخت انار نشست.

درخت انار عاشق شد ، گل داد ، سرخ سرخ.

گلها انار شد ، داغ داغ .

هر اناری هزارتا دانه داشت.

دانه ها عاشق بودند ، دانه ها توی انار جا نمی شدند.

انار کوچک بود.

دانه ها ترکیدند.

انار ترک برداشت.

خون انار روی دست لیلی چکید.

لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید.

مجنون به لیلی اش رسید.

خدا گفت : راز رسیدن فقط همین بود.

کافی است انار دلت ترک بخورد.

 


" عرفان نظرآهاری "



پ.ن : عنوان نوشته متعلق به نویسنده است.