کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

زنی عاشق


هزار سال است که دوستت می دارم !

من ، چونان تو

از نخستین گزش ، به عشق ایمان نمی آورم

اما می دانم که ما پیشتر

یکدیگر را دیدار کرده ایم

به روزگاران ، در میان افسانه ای راستین.

و ما دو چهره ، یکدیگر را در آغوش فشردیم

بر گستره ی آبهای ابدی.

سایه ات ، پیوسته ، به سایه من می پیوندد

در گذر روزگاران

در میان آیینه های ازلی و مرموز عشق

من همواره از تو سرشارم

در خلوت قرن های پیاپی ...


***


عشق تو را آموختم از مرکب

تنها یک قطره ، راهی دراز بر سپیدی می دود...

عشق تو را آموختم از چوب

و وتری شدم

و گذاشتم تا توفان تو ، مرا بنوازد ...

عشق تو را آموختم از گنجشک دوره گرد

زنی خوشبخت بر درخت تو ...

و زنی با خواهش پرواز :

من گنجشکی در دست ، نیستم ! ...


***


بر این تمنایم

که در انتظارم باشی

زیرا من هرگز حاضر نخواهم شد

و مرا دوست بداری

زیرا من همانند تو

و همانند دختر رویاهایت

نیستم

و کسی جز مرگ را به یادت

نمی آورم ...


***


هان تو با من دشمنی می کنی ...

با عشق ...

آه چه عشقی ، به ماننده ی عداوت

در مرزهای کراهیت و خود خواهی ،

و شوق تملک ...

گریزگاه کجاست ؟

در حالی که چشمانت در برابر من است

و فراقت پشت سر

و زیستن با تو و بی تو

محال ...


***


هر شب

قهرمانان قصه هایم از کتاب هایم بیرون می آیند

و در اطرافم پرسه می زنند ،

پیش از آنکه به خواب روم

یکی از آنان را بر میگزینم

وتا سپیده دم ، با او می رقصم ...

هر شب

با یکی از قهرمانانم به تو خیانت می کنم

سپس بر سینه او از فراقت می گریم ...


***


دروازه عشقت را می کوبم

شبحی به من پاسخ می دهد که

خاطراتش را گم کرده است ...


***


خاطراتت چه می کند که

باید مرواریدی سیاه گردد

و تا ابد از گردنم فرو آویخته باشد ؟


***


بیهوده

با تبر ، سایه ی تو را از دیوار عمرم می تراشم

دیوار فرو میریزد

و سایه ات بر جاست ! ...

من چونان زنانی نیستم

که عشق را به باد بزنی

زنگار گرفته

بدل می کنند ،

آنان تنها به دوران ، در سقف انتظار

یقین دارند .

اما عشق تو

حتی مرا از عشق تو ، رها می سازد.


***


خویشتن را در غیابت

از حضورت آزاد می کنم

و بیهوده با تبرم

بر سایه های تو بر دیوار عمرم

حمله می کنم.

زیرا غیاب تو

خود

حضور است

چه بسا که برای اعتیاد من به تو

درمانی نباید

به جز جرعه های بزرگی

از دیدار تو

در شریان من !


***


می خواهم با عشق تو ، دوستی کنم ...

 


منتخبی از " زنی عاشق در میان دوات / غادة السّمّان "

 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد