ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
البرز سالخورده، مانند زال زر
موی سپید را
افشانده تا کمر
رنجیده از سپهر
برتافته نگاه خود از روی ماه و مهر
بر زیر پای خویش
میافکند نگاه
بر چهره گداخته، سیلاب اشک را
شاید به بیگناهی خود میکند گواه
سیمرغ سالهاست که از بام قلههایش
پرواز کرده است
پرهای چاره گر را
همراه برده است
فر هما که بر سر او سایه میفکند
اورنگ خویش را به کلاغان سپرده است!
در زیر پای او
قومی ستمکشیده ، پریشان و تیره روز
در چنگ ناکسان تبهکار کینه توز
جان میکند هنوز!
این قوم سرفراز غرورآفرین ، دریغ
دیری ست کز تهاجم دشمن، فریب دوست!
چون لشکری رها شده، از هم گسیخته!
جمعی به دار شده، جمعی گریخته!
وان همت و غرور فلکسای قرنها
بر خاک ریخته!
وین جمع بازمانده گم کرده اصل خویش
خو کرده با حقارت تسلیم
نومید و ناتوان
دربند آب و نان!
البرز سالخورده، افسرده و صبور
جور سپهر را
بر جان دردمندش
هموار میکند
گاهی نظر در آینه قرنهای دور
گاهی گذر به خلوت پندار میکند:
- «آیا کدام تندر،
این جمع خفته را
بیدار میکند؟
آیا کدام رستم، افراسیاب را
در حلقه کمند گرفتار میکند؟
آیا کدام کاوه، ضحاک را به دار نگونسار میکند؟
آیا کدام بهرام، آیا کدام سام،
آیا کدام گمنام؟...»
البرز سالخورده
در پیچ و تاب گردش ایام،
رنجیده از سپهر
برتافته نگاه خود از روی ماه و مهر
بر زیر پای خویش
میافکند نگاه،
تا کی طلایه دار رهایی رسد ز راه؟
" فریدون مشیری "
* عنوان شعر متعلق به شاعر است.