ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
عشقت اندوه را به من آموخت
و من قرن ها در انتظار زنی بودم که اندوهگینم سازد !
زنی که میان بازوانش چونان گنجشکی بگریم و او تکه تکه هایم را چون پاره های بلوری شکسته گرد آورد!
عشقت مرا به شهر اندوه برد !
بانوی من
و من از آن پیشتر هرگز به آن شهر نرفته بودم !
نمی دانستم اشک ها کسی هستند
و انسان بی اندوه تنها سایه ای از انسان است !
عشقت به من آموخت که عشق ، زمان را دگرگون می کند !
و آن هنگام که عاشق می شوم زمین از گردش باز می ایستد!
عشقت بی دلیلی ها را به من آموخت !
" نزار قبانی "
پ.ن : بگذار عشق خاصیت تو باشد !