کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

در زلال شب *


شب ، آنچنان زلال ، که می شد ستاره چید !

دستم به هر ستاره که می خواست می رسید !

نه از فرازبام ،

که از پای بوته ها

می شد ترا درآینه ی هر ستاره دید !

در بی کران دشت

در نیمه های شب

جز من که با خیال تو می گشتم

جز من که در کنار تو ، می سوختم غریب !

تنها ستاره بود که می سوخت.

تنها نسیم بود که می گشت .

 


" فریدون مشیری " 



* عنوان شعر متعلق به شاعر است.


نظرات 1 + ارسال نظر
mo شنبه 21 بهمن 1396 ساعت 03:34 ب.ظ

پرکن پیاله را
کاین آب آتشین
دیریست ره به حال خرابم نمی برد
این جامها
که در پی هم می شود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد
.....
من با سمند سرکش و جادویی شراب
تا بیکران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستارة اندیشه های ژرف
تا مرز ناشناختة مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریز پا
تا شهر یادها
دیگر شرابم جز تا کنار بستر خوابم نمی برد
پر کن پیاله را

.....
هان ای عقاب عشق
از اوج قله های مه آلوده دور دست
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا
که شرابم نمی برد
آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد

.....
در راه زندگی
با این همه تلاش و تقلا و تشنگی
با این که ناله میکشم از دل
که آب! آب!
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
پر کن پیاله را ...!


...؟؟؟؟

شاعرش فریدون مشیری هست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد