ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
وقتی یک نفر زیاد به خانه این و آن برود و گاه و بیگاه مزاحم مردم شود ، مثل " سنگین برو سنگین بیا " را برایش می زنند .
یک دختری بود بعد از آنکه شوهرش دادند و به خانه بخت رفت ، هر روز می رفت خانه پدر و مادرش . مادره هم برای این که دختر تازه عروسش بیشتر به خانه و زندگی خودش برسد ، یک روز با کنایه و اشاره و با زبانی که دختره ناراحت نشود بهش گفت : " سنگین برو سنگین بیا " . دختر که منظور مادرش را نفهمیده بود روز بعد وقتی میخواست به خانه مادرش برود چند تا سنگ ریزه به گوشه ی چهارقدش بست و رفت . وقتی مادر دید دخترش متوجه منظورش نشده است ، این بار گفت : "دخترم ، شیرین بیا شیرین برو ، سحر بیا و پسین * برو " . روز بعد دختره یک ظرف شیره هم با خودش برد . مادره که دید نخیر دختره منظورش را نمی فهمد ، گفت : " دختر جانم کم بیا و کم برو " .
* پسین : عصر ، غروب
روایت کرمان - سال یک هزار و سیصد و چهل و شش خورشیدی
" تمثیل و مثل / احمد وکیلیان "