کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

بیداری


پس من بار دیگر با بار رنج هایم به راه خود رفتم. و در همه ی راه دراز خود ، مارهای سرکش درونم را با نواختن نی چوپانی به خواب می بردم. و گاه بود که خود همراه با مارهای دورنم به خواب می رفتم. 

و من می رفتم ؛ از آن راه های کور تنگ بیخود بی سرانجام. 

و من می رفتم ؛ از خم آن راه های خفتیده ی خاموش. و من می رفتم ؛ از هر گلوگاهی ، یا دامنه ای ، یا گریوه ای ! 

من از شهر کوران گذشتم ، و کلات خاموش . من از دژ هفت بند گذشتم ، و کُند سدزنجیر . 

من همه این شهرها را پشت سر گذاشتم. و در راه خود دیدم هر چیز را که با هر چیز دیگر می جنگد.

هر روشنایی را با هر چه تیرگی ؛

و هر شکست با هر چیرگی . 

فریاد را با خموشی ؛ و اندوه را با شادکامگی . 

و من را دیدم ، نیز ، که با خویش می جنگم.

و روزی ، آن گاه که از راهی می رفتم کور و تنگ و بیخود و بی انجام ، و نی خود را با درد می نواختم ، در راه خود ، من ، ناگهان ایستادم. به آسمان بنگریستم که بی پایان بود ؛ و به راه خود که در دل بی پایانی ناپیدا شده بود .

من ایستادم ، و به این دو نگریستم ؛ و با زمین زیر پای خود لرزیدم.

با دل خود گفتم که آیا من گریخته ام ؟ و بر آسمان ابر اندوه می رویید . و فریاد درد بر آوردم : من چرا گریخته ام ؟ و از آسمان ابر اندوه می بارید . 

پس من نی چوپانی خود را با دست های سخت خود شکستم ! و اینک مار های سرکش جانم با خروش برخاستند . 

من گفتم به سوی شهرم که در آن دادگری نیست بازخواهم گشت . 

و اینک پای دیوارهای بلند شهرم بودم که در آن دادگری نبود !!

 

" سه برخوانی – اژدهاک / بهرام بیضایی "


پ.ن یک : بعضی نوشته های صدای درونت هستن که به قلم کسی دیگه ای نوشته شده اند ! و این خاصیت انسان بودنه ! 

پ.ن دو  : من عاشق اژدهاکم و بهرام بیضایی !

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد