کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

زن کلیشه ای !

چند روزی میشه که دارم مقالاتی درباره زن در سینمای ایران و همچنین چهره زن در ادبیات معاصر و ... می خونم.مقالات درباره کلیشه سازی شخصیت زن در ادبیات و سینما و عدم وجود شخصیت خاص و تامل بر انگیز برای زن.البته لازم به ذکره که هستند نویسندگانی که زن در رمانهاشون دارای شخصیتی قابل تامل است.رمان هایی مثل "سووشون" دانشور، " سال بلوا "ی عباس معروفی و "کیمیا خاتون" سعیده قدوسی و...اما باز توی این نوشته ها هم زن وجودی بدبخت و تحت جبر اجتماع مردسالاره که تاثیر خاص و قابل توجه ای در سرنوشت خودش نداره! انگار توی فرهنگ و اندیشه ما وجود زن جدای از جبر و ظلم تصور نمیشه! حتی امروزه با اینکه زن آزادی تقریبی خودش رو به دست آورده ( منظورم از آزادی معنای واقعی کلمه نیست. بیشتر آزاد و رها شدن از اندیشه های سلطه طلبانه ی مردسالار جامعه مذهب زده خودمون مد نظرم بود که البته در نسل مادرهای ما به وجود نیامده) اما باز هنوز نتونسته جایگاه واقعی ای در درون خودش و برای خودش ،به عنوان انسانی صاحب اندیشه مستقل ، با اراده و دارای قوه تشخیص پیدا کنه.هنوز درگیر اندیشه های پوچ زنانگی خودشه . هنوزم وقتی به خودش رجوع میکنه اولین جمله ای که میگه اینه " من یه زن م" به جای اینکه بگه " من یه انسانم" !! .

به هر حال خوندن این مقالات باعث شده تا مروری بر تمام شخصیتهای زنی که تا حالا تو کتابا ازشون خوندم ، داشته باشم و همچنین از این به بعد با دقت بیشتری به این موضوع بپردازم.

عاشقانه " آرام "

" یک عاشقانه آرام" .گاهی عنوان یه کتاب هم تو رو به فکر وا می داره.چرا یک عاشقانه "آرام " ؟ هروقت درباره عشق شنیدم تجسمم چیزی سریع ، ناگهانی و کوبنده بوده! و حالا یک عاشقانه آرام! این تعبیر بیشتر به دوس داشتن می خوره.همیشه تصورم از دوست داشتن – در مقام یک موجود – وجودی آروم با لبخند بر روی لب، صبور و مهربون بوده.

به نظرم این تعبیر رو فقط از زبان کسی که سالها عاشقانه زندگی کرده و از فراز و فرودهای عشقی زیادی گذشته ، میشه شنید البته منظورم عشقهای متعدد نیست بلکه طعم های مختلفی ِکه یک عشق می تونه به آدم بچشونه ؛ مثل شادی ، غم ، رنج ، سرمستی!

توی این کتابم بیشتر همین ها بود. مسیری که دو عاشق با هم طی می کنن و تلاش هردوشون برای زنده نگه داشتن عشق شون.


باید با تمام شجاعتم اعتراف کنم که من آدمی ام که زود رها میکنم!زیاد تحمل این رو ندارم که تنهایی بار یه عشق ( دوست داشتن) رو به دوش بکشم.این در حالی که گاهی توی یه دوست داشتن ،آدم باید جور هر دو رو بکشه! البته نه طولانی مدت چون تنها چیزی که آخرش باقی می مونه خستگی و دلزدگیه! نمی دونم این درسته یا نه! هرچقدرم آدم درباره دوس داشتن بدونه بازم چیزی پیدا میشه که باعث بشه تو اشتباه کنی ، به خطا بری، گاهی از دست بدی و در نهایت تجربه کسب کنی . تمام جالبی زندگی به همینه! 

برای دختری به نام " عسل"

همیشه شبه عشق در کنار عشق بوده است. شبه صداقت در کنار صداقت؛ اما هرگز از رونق بازار عشق و صداقت چیزی کاسته نشده است.


تو عاشق ِ صادق باش و بمان ، دنیا را به حال خود بگذار.



یک عاشقانه آرام / نادر ابراهیمی

روزی به نام زن

وقتی بچه بودم ، یعنی تا حدود 12 سالگی م، از جنسیت خودم بیزار بودم! همیشه دوس داشتم پسر باشم.چون پسر بودن برای من مساوی با " قوی بودن " و " توانستن " بود.از پس که بهت می گفتن: دختر نباید شیطون باشه ( باید خانم باشه) ، دختر نباید از درخت بالا بره... .بیشتر این حرفا برای مامانم بود در حالی که پدرم وقتی از درخت بالا میرفتم تشویقم میکرد و میگفت که برو بالاتر.ببینم می تونی به اون شاخه بالاییه برسی .منم کلی کیف میکردم.

شاید دلیل این اتفاق تربیت مادر های ما بوده ، همچنین محدودیتهای فکری ای که خودشون برای خودشون ایجاد میکردن.فکر میکنم اونا (مادران ما) هیچوقت نتونستن به " انسان بودن" خودشون قبل از" زن بودنشون " فکر کنن! متاسفانه هنوز هستن مردای که به تو (زن) اول با دید جنسیتت نگاه میکنن و نه انسانیتت! مردایی که تو رو اونطور که هستی ( انسانی آزاد که حق انتخاب داره ، سوای مذهب و جغرافیا ) قبول نمیکنن و مجبورت میکنن که بین اون چیزی که هستی و عشقت یکی رو انتخاب کنی! بیشتر ما زنها عشقمون رو انتخاب میکنیم ولی تا آخرین لحظه عمرمون حسرت خیلی چیزا رو می خوریم که بخاطر انتخابمون دیگه هرگز قرار نیست به دستشون بیاریم  چون عشقمون رو بالاتر از هرچیزی میدونیم ، حتی بالاتر از ماهیت حقیقی مون! اما عشقی که تو رو همون جوری که هستی نخواد به چه دردی می خوره !؟؟

هرگز نخواستم چنین زنی باشم حتی اگه بهاش تنهایی توی جامعه ی مذهب زده مردسالار باشه ! به امید روزی که هیچ زنی محدودیتی غیر منطقی برای خودش نذاره :)

 روز زن مبارک

 

حذف نهاد در صورت امکان!

دیروز یه بازی انجام دادم که خیلی بهم چسبید و کلی حرف برام داشت :

همین الان کتابی رو که نزدیکتون هست بردارید و جمله ی صفحه ی 25 ، خط 7 رو بنویسد.

" ...برازنده ام نبودند و نفهمیده بودم که می توان بدون احساس کمترین درد و غمی آنها را به کناری گذاشت/ گرترود/ هرمان هسه "

اون چیزی یا چیزایی که برازنده ام نیست ، می تونه خیلی چیزا باشه ! مهمتر اینه که می تونی بدون کمترین درد و غمی آنها را به کناری گذاشت! عالیه! خیلی عالیه. چون چیزی که توی کتاب اصلی هست اینکه شخصیت اصلی درباره لباساش چنین حرفی رو میگه! اما میشه به خیلی چیزا تعمیمش داد! گذشته از این یه نتیجه گیری دیگه هم میشه گرفت؛ اینکه وقتی با یه مسئله ای رو به رو میشیم ، گاهی برای درک درستش بهتره که بعضی قسمتاش حذف کنیم تا ببینیم که چطوری میشه! گاهی نهاد ( در اینجا لباس) و ماهیتی که داره باعث میشه که ما به اصل حرفی که باید بهش برسیم، توجه نکنیم! و وقتی حذف میشه تازه میبینیم که اصل ماجرا چی هست!

 

وای من عاشق کتابام. ترکیب کتاب + اتفاق میشه یه تجربه عالی ، یه طرز نگاه جدید!