کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

او بود ، او نبود !

 

اشکش چکید و دیگرش آن آبرو نبود

از آب رفته هیچ نشانی به جو نبود

مژگان کشید رشته به سوزن ولی چه سود

دیگر به چاک سینه مجال رفو نبود

دیگر شکسته بود دل و در میان ما

صحبت بجز حکایت سنگ و سبو نبود

او بود در مقابل چشم ترم ولی

آوخ که پیش چشم دلم دیگر او نبود

حیف از نثار گوهر اشک ای عروس بخت

با روی زشت زیور گوهر نکو نبود

اشکش نمی‌مکیدم و بیمار عشق را

جز بغض شربت دگری در گلو نبود

آلوده بود دامن پاک و به رغم عشق

با اشک نیز دست و دل شستشو نبود

از گفتگو و یاد جفا کردنم چه سود

او بود بی‌وفا و در این گفتگو نبود

ماهی که مهربان نشد از یاد رفتنی است

عطری نماند از گل رنگین که بو نبود

آزادگان به عشق خیانت نمی کنند

او را خصال مردم آزاده خو نبود

چون عشق و آرزو به دلم مرد شهریار

جز مردنم به ماتم عشق آرزو نبود


پ.ن : امروز روز شعر و ادب فارسی و همچنین روز بزرگداشت شهریار ه! وقتی که داشتم از بین اشعارش دنبال شعری می گشتم که به مناسبت امروز بذارم ، دیدم نمی تونم شعری رو انتخاب که خیلی خوب باشه چون همه اشعار خیلی خوب هستن ! تصمیم گرفتم بیشتر ازین شاعر بخونم که به حق استادی ایست !

دلبسته ی وابسته یا وابسته ی دلبسته ؟!

خیلی به کریستف عادت کردم! یه روز که نمی خونمش دلم براش تنگ میشه! همزمان دارم باهاش چیزای مشترکی رو تجربه میکنم! آدمیزاد موجود عجیبی ه ! به همه چی یا دلبسته میشه یا وابسته ! 

اگر گم ت کنم ... وای من !


دیگر گمت نمی‌کنم
وگرنه راه می‌افتم
شهر به شهر
زنگ خانه‌ها را می‌زنم
و می‌پرسم:عشق من اینجاست؟

 




" عباس معروفی "

وحشی من !

 

آتش دیوانه است
وقتی بگیرد
رحم نمی‌کند
دودمان آدم می‌سوزد
دود می‌شود
و تو
نه دیوانه‌ای نه مستی
همینی که هستی
آتش را هم دیوانه می‌کنی
وحشی!
موهات را همیشه باز بگذار.




" عباس معروفی "


هستی یافتن ، بودن

در دشت به دنیا آمدم و غیر از آن چیزی نمی شناسم. برایم تعریف کرده اند که در حدود دو سالگی ، خودم را نزدیک پنجره کشاندم تا تماشا کنم. آن فضای ساخته شده از بتون سیاه که لایه ضخیمی از قیر آن را پوشانده بود ، با آن روشنی های قرمزش که به دیوار می افتد، ظاهرا در من اثر گذاشت . با این همه می گویند که من بدون هیچ واکنشی به آن نگاه کردم و بعد مثل یک خوابگرد از پنجره دور شدم؛ با چشمان بسته. " میرا "

****

امشب فهمیدم که تو هستی : مثِ یه قطره زندگی که از هیچ چکیده باشد ! با چشای باز ، تو تاریکی مطلق دراز کشیده بودم ، که یهو اطمینان بودنت جرقه زد : آره ، تو اونجا بودی ! بودی ! " نامه به کودکی که هرگز زاده نشد "

****

اگر واقعا می خواهید در این مورد چیزی بشنوید لابد اولین چیزی که می خواهید بدانید این است که من  کجا به دنیا آمده ام و بچگی نکبت بارم چطور گذشت و ... " ناطور دشت "

****

مادام گرانگوسیه ی آبستن ، زیادی سیرابی خورد و ناچار شدن به او مسهل بدهند ؛ مسهل چنان نیرومند بود که جفت در رفت ، جنین گارگانتوا به درون یکی از رگ ها لغزید ، در بدن زن بالا رفت ، و از گوش مادر بیرون آمد ... " وصایای تحریف شده "

****

مادر شاعر هر وقت از خود می پرسید نطفه ی شاعر کجا بسته شد ، فقط می توانست سه امکان را در نظر بگیرد : شبی روی نیمکت یک فلکه ، صبحی در گوشه ای شاعرانه حوالی پراگ یا ... " زندگی جای دیگریست "

****

 

تولد عجیب ترین اتفاق عادی دنیاست !