کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کمونیست ، بلشویک ، حزب کارگر و ...

خوندن نمایشنامه " مادر " اثر برشت تموم کردم. خب صادقانه باید اعتراف کنم با وجود اینکه اصلا از موضوعات سیاسی و انقلاب بلشویکی روسیه و کمونیسمت خوشم نمیاد، ازین داستان خوشم اومد. چون دقیقا روند رشد یه زن مسن عامی و بی سواد رو نشون میده که درگیر حزب کارگر میشه و گاها با کلام خود مردم رو به آگاهی نسبت به وضعیت خودشون می رسونه و در این راه پسر خودش رو هم از دست میده.

یاد نمایشنامه " دست های آلوده " ژان پل سارتر افتادم. اینکه آدمای هر حزب چه افکار و عقایدی دارن و چه کارهایی حاضرن برای حزبشون انجام بدن، حالا درست باشه یا نه! انصافا این دو تا نمایشنامه خیلی برام جالب بودن چون تا حدودی من از حال و هوای معمول کتابا بیرون آوردن و موضوع جدیدی رو برای فکر کردن دادن. بد نیست گاهی هم به سیاست نظری بندازم البته نه زیاد 

مرغ تماشا و اندیشه


جغد به خدا گفت :
آدم هایت من و آوازهایم را دوست ندارند
و خدا گفت :
آوازهای تو بوی دل کندن میدهند
و آدم ها عاشق دل بستن اند


دل بستن به هر چیز کوچک و بزرگ

تو مرغ تماشا و اندیشه ای !!
و آنکه می بیند و می اندیشد به هیچ چیز دل نمیبندد

دل نبستن سخت ترین و قشنگ ترین کار دنیاست 

اما تو بخوان و همیشه بخوان که
آواز تو "حقیقت" است

و طعم  حقیقت ، بسیار تلخ



" عرفان نظرآهاری "


طلوعی دوباره

امروز جلد اول کتاب " ژان کریستف " رو تموم کردم. همه چیز از گهواره کریستف شروع شد .برعکس اکثر داستانها که از میانه  زندگی شخصیت وارد میشی و ادامه میدی. این سرگذشت از ابتدایی ترین جای ممکن شروع شد به همراه همه احساسات ، وقایع زندگی ، همه ناکامی ها ، رنج ها ... .کتاب جایی به پایان میرسه که کریستف در حضیض ترین حالت روحی و روانی ست و زندگی ش رو به گند کشیده که تنها حضور دایی پیرش که وجودش همیشه مثل طلوع خورشید می مونه ، دریچه ی امیدی به زندگی ش باز میکنه.


یه وقتایی بعضی آدما یا بعضی نوشته ها تو رو به یاد اون چیزی که هستی می اندازه.این قسمت از داستان هم منو یاد خودم انداخت.این که چه کارایی می تونم انجام بدم و چه چیزایی که برنامه ریزی کردم تا یاد بگیرم. دیروز یه نوشته دیدم، با اینکه خیلی ساده بود ولی یه تلنگربود برام. " هرگز یادگیری متوقف نکن " .من همیشه عاشق یادگیری و دونستن چیزای بیشتری بودم و هستم . این نوشته یه یادآوری به موقع بود .


کتاب ها هم یکی از راه های یادگیری ان.



اسلحه

ای آنکه گرسنگی می کشی ، کتابی به دست بگیر

این خود سلاحی ست.



" برتولت برشت " 

چنگ بی جنگ !

توس: تو این ترفند می خوانی؟ - نه !

تو را یاد از وی نمانده بود سهراب ، و به ناله نمی خواندیش ، اگر تو را به چنگ آمده بود بی جنگ !

باشد به نوشدارو بمانی سالها تا سپید مویی خویش ، و زنانی ببینی که همان گاه که بی جنگ به چنگ آیند ، از یاد رفته اند! 


" سهراب کشی " بهرام بیضایی


پ.ن : توس این حرف رو درباره گُرد آفرید میگه که سهراب عاشق شده بود. واای خیلی حال کردم با این دیالوگ!