کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

تفاوت

همسفر 

در این راه طولانی 

که ما بی خبریم 

و چون باد می گذرد، 

بگذار خرده اختلاف هایمان، با هم باقی بماند 

خواهش می کنم ! 

مخواه که یکی شویم، مطلقا یکی. 

مخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت، دوست داشته باشم. 

و هر چه من دوست دارم، به همان گونه، مورد دوست داشتن تو نیز باشد. 

مخواه که هر دو، یک آواز را بپسندیم. 

یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را 

و یک شیوه نگاه کردن را. 

مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقه مان یکی، و رویاهامان یکی. 

هم سفر بودن و هم هدف بودن، ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست.

و شبیه شدن، دال بر کمال نیست. بلکه دلیل توقف است. 

عزیز من ! 

دو نفر که عاشق اند، و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است؛ 

واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی قله ی علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند. 

اگر چنین حالتی پیش بیاید، باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق. 

و یکی کافیست. 

عشق، از خودخواهی ها و خود پرستی ها گذشتن است. 

اما، این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست. 

من از عشق زمینی حرف می زنم، که ارزش آن در "حضور" است، 

نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری. 

عزیز من ! 

اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست، بگذار یکی نباشد. 

بگذار در عین وحدت مستقل باشیم. 

بخواه که در عین یکی بودن، یکی نباشیم. 

بخواه که همدیگر را کامل کنیم، نه ناپدید. 

بگذار صبورانه و مهرمندانه، درباب هر چیز که مورد اختلاف ماست، بحث کنیم. 

اما نخواهیم که بحث، ما را به نقطه ی مطلقا واحدی برساند. 

بحث، باید ما را به ادراک متقابل برساند، نه فنای متقابل. 

اینجا، سخن از رابطه ی عارف با خدای عارف در میان نیست. 

سخن از ذره ذره ی واقعیت ها و حقیقت های عینی و جاری زندگیست. 

بیا بحث کنیم. 

بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم. 

بیا کلنجار برویم. 

اما سرانجام نخواهیم که غلبه کنیم. 

بیا حتی اختلافهای اساسی و اصولی زندگی مان را، در بسیاری زمینه ها، تا آنجا که حس می کنیم دوگانگی، شور و حال و زندگی می بخشد، 

نه پژمردگی و افسردگی و مرگ،... حفظ کنیم 

من و تو، حق داریم در برابر هم قد علم کنیم. 

و حق داریم، بسیاری از نظرات و عقاید هم را نپذیریم، بی آنکه قصد تحقیر هم را داشته باشیم. 

عزیز من ! 

بیا متفاوت باشیم ...



" چهل نامه کوتاه به همسرم " نادر ابراهیمی



پ . ن : با تشکرات فراوان از دوست عزیزم " عسل " . این نوشته حرفای ظریف و مهمی داره که شاید سالها تفکر و تجربه پشتش باشه !

به آهستگی

 

عزیز من !

انسان ، آهسته آهسته عقب نشینی می کند .


هیچکس یکباره معتاد نمی شود 


یکباره سقوط نمی کند


یکباره وا نمی دهد


یکباره خسته نمی شود ، رنگ عوض نمی کند ، تبدیل نمی شود و از دست نمی رود.


زندگی بسیار آهسته از شکل می افتد


و تکرار و خستگی ، بسیار موذیانه و پاورچین رخنه می کند. 


باید بسیار هشیار باشیم و نخستین تلنگر ها را ، به هنگام و حتی قبل از آنکه ضربه فرود آید ، احساس کنیم . 


هرگز نباید آن روزی برسد که ما صبحی را با سلامی محبانه آغاز نکنیم .


خستگی نباید بهانه یی شود برای آنکه کاری را که درست می دانیم ، رها کنیم و انجامش را مختصری به تعویق اندازیم . 


قدم اول را ، اگر به سوی حذف چیزهای خوب برداریم ، شک مکن که قدمهای بعدی را شتابان بر خواهیم داشت. 


ما باید تا آخرین روز زندگی مان - که اینگونه به دشواری بر پا نگهش داشته ییم - تازه بمانیم . 


به خدا قسم که این حق ماست.




"چهل نامه ی کوتاه به همسرم"  نادر ابراهیمی



خواب ، بانو ، انار

 

هر شب که می خواهم بخوابم

می گویم

صبح که آمدی با شاخه ای گل سرخ

وانمود می کنم

هیچ دلتنگ نبوده ام

صبح که بیدار می شوم

می گویم

شب ، با چمدانی بزرگ می آید

و دیگر

نمی رود.

 


" بانو " کیکاوس یاکیده

 

پ.ن: پریشب خواب همون دوستم رو دیدم که این کتاب بهم داد تا بخونمش. عصر کتاب رو پیدا کردم و شبم که رفتم خونه اولین انار امسال خوردم ! 

کائنات

همیشه معتقد بودم که باید به ندای قلبم گوش بدم چون هیچ وقت اشتباه نمی کنه . دیروز حال خوبی نداشتم واسه همین تصمیم گرفتم طبق معمول برم برای پرسه زدن ! بهم الهام شد که برم کتاب فروشی " امیر کبیر ". با خودم گفتم شاید تونستم کتاب " بانو " رو پیدا کنم. وقتی رسیدم فکر کردم که این دفعه بیشتر کتابای چیده شده روی میز وسط رو نگاه کنم... ناگهان صدای تندری بلند به گوش رسید و آسمان چنان برقی زد که مرا توان دیدن نبود .هیچی دیگه ... کتاب " بانو " رو پیدا کردم! چاپ جدیدیش تازه به بازار اومده. فقط شانس آوردم که کسی دور و برم نبود وگرنه از واکنش من یا از خنده می میرد یا به عقلم شک می کرد. در ثانی یه کتاب دیگه م که خیلی وقته دنبالش بودم رو پیدا کردم. " سیاوش " محمد قاسم زاده . یعنی حال و روزم ازین رو به اون رو شد و انرژی م دوباره برگشت!

بنظرم اگه چیزی رو واقعا از ته قلبت میخوای ، به جهان و کاینات بسپار ، اون خودش برات جور می کنه ! ( خیلی وقت بود این ایمان در من کم رنگ شده بود)

 

اصلاح ناپذیر

الان کلی وقت آزاد دارم ، کتابم جلوم هست اما نمی دونم چه کرم بازیگوشی ای منو گرفته ؟!! دو خط می خونم ، کتاب می بندم میرم یه چرخ میزنم باز دو خط دیگه می خونم و .... ! 


خدایا این بنده بازیگوش را اصلاح بنما