کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

دفتر عشق


کاش من و تو 
دو جلد از یک رمان عاشقانه بودیم 
تنگ در آغوش هم 
خوابیده در قفسه های کتابخانه ای روستایی 
گاهی تو را 
گاهی مرا 
تنها به سبب تشدید دلتنگی هامان 
به امانت می بردند …



" عباس معروفی " 


پ.ن : از طرف عسل عزیز

طعم نارنج

 

گفتی:
دوستت دارم
دوستت دارم
دوستت دارم
دوست داشتنم بند نمی‌آید
چه کنم؟
گفتم: در آغوش من آنقدر بچرخ
که شب از روی روز بگذرد
روز در شب گم شود
و من هنوز تنت را کشف نکرده باشم
گفتی:
می‌خواهم برابرت آینه‌ای بگذارم
از تو هزار
از خودم صدهزار بسازم
نشانت دهم پریشانی یعنی چه
گفتم:
برای باریدن عشق
آدم باید
ابرهای عالم را بگرید؟
گفتی:
خیال خیالم را بفرستم سرگردانت کند؟
تا ببینی چه می‌کشم؟
گفتم:
این زخم چنان باز شده
که تا ابد بند نمی‌آید
تازه تازه می‌جوشد
از سینه‌ی من
از چشم‌های تو
از گوشه‌ی لب مردم.
...
بیدار که شدم
طعم نارنج
بر دیوارهای اتاقم شُره می‌کرد.



 

" عباس معروفی "

لوتوس


دوستانی که علاقه مند به کسب اطلاعات بیشتر درباره " لوتوس " هستند می تونن به لینک زیر مراجعه کنن و مقاله رو دانلود نمایند.

لینک سایتم به پیوندهام اضافه کردم. سایت خوبی ه. 


http://www.ensani.ir/fa/content/88493/default.aspx


خرافات کتابخون ها

... می ترسید که دیگری آن کتاب کهنه را دیده وخریده باشد. به فکرش نمی رسید که می تواند برود و نسخه نو و تازه چاپ این  کتاب را از یک کتابفروشی بخرد که دوستداران کتاب هم به خرافات مخصوص خود معتقدند. و او نیز با خواندن صفحاتی از این کتاب کهنه به دنیای خیالی خود سفر کرده بود و اصرار داشت که همان را بیابد و بخرد.


" ژان کریستف / رومن رولان " 


پ.ن : انصافا این راست میگه. آدم وقتی با یه کتاب ارتباط عمیقی پیدا میکنه ، فقط همون چاپ می خواد واسه همین من هیچ وقت سمت کتابخونه نمیرم و ترجیح میدم که اول کتاب بخرم و بعد بخونمش. البته شده گاها کتابی به دستم رسیده و بعد از اینکه خوندمش و ازش خوشم اومده رفتم و خریدمش اما حالت اول بیشتر به آدم مزه میده! یه وقتایی هم شده که پولم برای خرید کتابی کافی نبوده و تا دفعه بعد که برم کتاب بخرم ، استرس دارم که نکنه کسی خریده باشد ش! بنابراین کاملا حس کریستف درک می کنم!

- جلد دوم هم مثل جلد اول با درخشش پرتویی تموم شد!

پشت سر گذاشتن واقعیت !

اگر ما بخواهیم همه ی نیروی خود را برای درگیر شدن با واقعیت به کار ببریم ، دیگر برای ما نیرویی نمی ماند که بتوانیم از خوبی ها و زیبایی های زندگی بهره مند بشویم.



" ژان کریستف / رومن رولان "


پ.ن : دیروز یه اتفاقی افتاد که خیلی اعصابم رو بهم ریخت اینقد که هنوز سنگینی ش حس می کنم ! وقتی داشتم کتاب می خوندم این قسمت ( این حرف ) مثل یه تنگربود برام. واقعا حس کردم دیگه نمی تونم تحمل کنم بنابراین عادت، روش ، مسیر یا هرچی که اسمش هست رو بعد از تقریبا سه سال تغییر دادم. بیشتر مواقع تغییر( یا خلاص کردن خودت ) زندگی و اعصابت نجات میده ! گاهی باید واقعیت رو رها و به بقیه واگذارش کرد!