کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

گمگشته ت


گاه گم شدن بد نیست ...

من در تو گم شدم

در زیبایی!



" رسول یونان "

 

روزی از همین روزها

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد

و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت

روزی که کمترین سرود

بوسه است

وهر انسان
برای هر انسان
برادری ست .
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل افسانه ایست
وقلب
برای زندگی بس است .

روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
 تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی .
روزی که آهنگ هر حرف ، زندگی ست
تا من به خاطر آخرین شعر رنج جست وجوی قافیه
نبرم .

روزی که هر لب ترانه ایست
تا کمترین سرود ، بوسه باشد
روزی که تو بیایی ، برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود .

روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم ... 

ومن آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی
که دیگر
نباشم

" احمد شاملو "


پ.ن: مرسی از امین عزیز

دلهره همیشگی

 

رایحه‌ی گل‌ها را
کسی در دست‌های تو کاشته است
ورنه اینهمه گیاه کمیاب
در کدام سرزمین می‌رویید
که من ندیدم؟
راز کلمات را
کسی در صدای تو نوشته است
ورنه اینهمه مهربانی
کجای آب غوطه می‌خورد
که من غرق نشدم؟
نارنجی!
خدا کند آن اتفاق بد نیفتد
ورنه
همه‌ی اینها را
باد خواهد برد

 



" عباس معروفی "

معرفی کتاب : نقش پنهان

در داستان های" محمد محمد علی " - البته تا اینجایی که من خوندم - خواننده می تواند نوعی جابه جای را احساس کند. جابجایی که بعضا از موضوعی به موضوع دیگر – کتاب از ما بهتران - است یا فضای زمانی و یا حتی جابجایی قدرت شخصیت از فردی به فرد دیگر در داستان. اما این جابجای چنان بجا و قوام یافته و با مهارت است که خواننده دچار تغییر و شوک ناگهانی نمی شود و خود را با آنها وقف می دهد ، در واقع همراه می شود.


حکایت " نقش پنهان " نیز دارای همین ویژگی است. داستان از زبان اول شخص روایت میشود که گویی در حال تعریف – نوشتن – داستان زندگیش برای کسی می باشد و به طبع زمان داستان گذشته است. با این حال عقبگرد هایی * زیادی نیز در داستان وجود دارد که در راستای داستان و در واقع پیشبرنده خط اصلی داستان است. اما بعضا در خلال داستان اوهام و خواب و خیالات شخصیت اصلی – ناصر- درگیر جریان روان داستان میشود که درک آشنا از فضا و مکان را در ذهن خواننده تغییر می دهد. مثل کاری که عباس معروفی در رمان سمفونی مردگان ش انجام داد البته نه به اون شدت که دیگر مرز بین واقعیت و خیال مشخص نباشد هرچند در پایان داستان عالم خیال و اوهام بر ذهن ناصر غالب می شود و درک او را از واقعیت تحریف می کند. نویسنده به خوبی توانسته مرزهای این دو دنیا را برای خواننده مشخص کند.


نقش پنهان داستان سرنوشت گره خورده انسان هاست ، " اگر چنان نبود چنین نمیشد " یا " چرا چنین و چنان بود " یا " آیا چنین و چنان بود ؟ " و  ... که تمام این چنین و چنان ها ، نیافتن پاسخی های قطعی ، از دست دادن تنها سرنخ اصلی زنده داستان و همچنین رها نکردن گذشته از دست رفته باعث می شود ذهن و افکار شخصیت اصلی داستان بهم بریزد و او را به لبه باریک و خطرناک عدم تمیز واقعیت و خیال برساند. قتل پدر مانند بختکی بر زندگی و افکار ناصر می افتد و او را با دنیایی خاطره و سوالات بی پاسخ رها میکند. قتلی که مسیر زندگی خیلی از شخصیت های داستان را تغییر می دهد و آنان را به بدبختی می کشاند و صد ها " اما " و " اگر " و " ای کاش " باقی می گذارد.


اگر چه ناصر شخصیت اصلی داستان است اما در کنار او شخصیت هایی مثل صفیه خانم ، پدر مقتولش شاطر فتح الله ، احمد برزو و حتی منصوره – که شخصیتش در داستان پرداخت چندانی نمی شود اما تاثیر و سنگینی خود را بر ذهن ناصر دارد – اهمیت خاص خود را دارند که کمی از اهمیت محوری ناصر کاسته و بعضا او را کمرنگ می کنند.


نویسنده به عمد بعضی از قسمت های داستان را در سایه روشن قرار می دهد تا این اجازه را به خواننده ندهد که با قطعیت تمام درباره شخصیت ها قضاوت کند و همین عدم قطعیت در پایان داستان باعث فروپاشی دنیای واقعی ناصر و تسلط اوهام بر ذهنش می شود. او – ناصر - می تواند نماینده آن دسته از آدمهایی باشد که بیش از حد معمول به دنیا درون و ذهنیت خود اهمیت می دهند به طوری که واقعیت های زیبای زندگی شان – همسر و فرزندان یا معشوق – در اولیت دوم قرار می گیرند. آن دسته از کسانی که خط قرمزی برای رویاهای خود قرار نمی دهند و گاها ارتباطشان را با جهان واقع و عینی از دست می دهند. یا آن افرادی که تاب و تحمل حقیقت را ندارند و از قبولش سر باز می زنند.


اما پایان داستان یک ایراد دارد – البته از نظر من و اگر بشود گفت ایراد – و آن اینکه داستان در نقطه ای تمام می شود که برای خواننده مشخص نیست که آیا ناصر کاملا در اوهام خود باقی می ماند و یا خوب میشود. چرا که زمان داستان گذشته است یعنی چیزی که واقع شده و حالا نقل میشود. بنابراین اگر ما این پایان را بپذیریم دیگر نمی توانیم این را قبول کنیم که داستان از زبان ناصر است چرا که او با واقعیت پیوند منطقی ای ندارد ؛ و یا اینکه ما پایان داستان را می پذیریم و فرض خود را بر این می گذاریم که بیشتر داستان ، با داشتن جوهره کمی از واقعیت ، زاده ی ذهن بیمار ناصر است! در اصل نویسنده به عمد یا غیر عمد در پایان داستان تکلیف خواننده را مشخص نمی کند همانطور که تکلیف ناصر با حقایق زندگیش مشخص نمی شود.

 

* منظور همان فلاش بک بود که وقتی دیدم معادلش در فارسی وجود داره ازش استفاده کردم هرچند کلمه فلاش بک بیشتر استفاده میشه. با این وجود من به شخصه نسبت به زبان فارسی احساس دِین می کنم.



پ.ن : با این نویسنده شخصا تو نمایشگاه کتاب تهران امسال ملاقات کردم و کتابش رو برام امضاء کرد. هیچوقت فکر نمیکردم دیدن نویسنده ای که کتاباش میخونی و دوست داری اینقد لذت بخش باشه.

 

از تمام عشق همین کافی ست

 

عشق یعنی این که آدم خود را در نگاه کسی ببیند.




" تماماً مخصوص / عباس معروفی "