کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

ایرانی تمام عیار

من یه ایرانی تمام عیارم. فکر می کنم باید شریک غم دیگران باشم و شادی دیگران مربوط به خودشان است. رفتن به مجلس ختم را ضروری می دانم ولی حضور در مجلس عروسی را نه. وقتی قتلی اتفاق می افتد ، مرگ برایم جذابیت بیشتری پیدا می کند. برای همین احمد خان را فرستادم بالای دار. بالای دار نه . عرصه را بهش تنگ کردم تا خودکشی کند .



" نقش پنهان / محمد محمدعلی "

سیذارتا

" سیذارتا" ی هسه شاید نماینده بشر راستین با تمام آرزوها و دغدغه های روحی و متعالی او باشد. سیذارتا – بشری – که در ایام جوانی – دوران پاکی و خلوص روح – گوش به صدای درون خود می دهد و به دنبال یافتن آنچه که درون او را بدان رهنمون می کند ، خانواده و دیار خود را ترک گفته و قدم در مسیر سرنوشت و کمال میگذارد. چه او نیز مانند هر انسان دیگری در این راه از مسیر اصلی زندگیش منحرف می شود و سالها دل به چیزهایی می سپارد که خواسته راستین او نیست. در نهایت یک روز هر آنچه را که دارد پشت سر می گذارد و باز به مسیر اصلی زندگی – ندای درونش – باز می گردد تا به مقصود خود برسد.

رنج بشر امروزی از همین " دور شدن از مقصود راستین " است. هرمان هسه تمام دغدغه های بشر را در قالب سیذارتایی می ریزد که -شاید- متعلق به قرون گذشته است و شاید به عمد چنین می کند تا به بشر امروزه نشان دهد که دغدغه متعالی همیشه همراه بشر بوده و خواهد بود.

از طرف دیگر سیذارتا می تواند نماینده آن دسته از انسان هایی باشد که متمایز از دیگرانند. یعنی آنهایی که ندای درونی آنها قوی تر از  مابقی انسانهاست ولی اگر این افراد نیز به درستی در راه کمال قدم نگذارند ، گمراه می شوند. پس آنچه که در این میان اهمیت دارد هوشیاری و ثابت قدم بودن در راه کمال مطلوب است.


***


چند نقطه ضعف – البته از نظر من که لزوما درست نمی تونه باش – که در داستان سیذارتا و یا جهان مخلوق هرمان هسه وجود داره. اول اینکه هرمان هسه با توجه به موضوعی و قالبی که برای داستان خود انتخاب کرده ، چندان به عمق و زوایای روح بشری وارد نمی شود و تنها نقل کننده – کمی - سطحی روحیات سیذارتا یا همان بشر است ( البته هستند کسانی که این حرف من رو نقض کنند. دلیلش هم بسته به میزان رشد روحی خواننده دارد. شاید حرفایی که هسه در این قالب سیذارتا می زند چیز جدید و نو ی برای خواننده ش داشته باشد و یا مثل من ، سیذارتا حکایت مراحل یا نکاتی باشد که من از قبل یا در جایی خواندم و یا تجربه کرده ام- البته من هیچ ادعایی در این باره ندارم و صرفا تفکر و احساس رو بیان میکنم ). مثلا در خلل داستان زمانی که سیذارتا دچار دنیای مادی میشود و ندای درونش را کم کم فراموش می کند. در حالی که اگر انسانی این چنین درگیر ندای درون خود باشد که شمن شود ، هر چقدر هم این ندا را نادیده بگیرد ، به کل هرگز فراموشش نمی کند چرا که این صدای عمیق هرچندگاهی خود را به رخ می کشد!

در ابتدای داستان هسه سوالاتی – همین سوالات باعث آغار سفر سیذارتا می شود - رو مطرح می کند و تنها در حد بیان باقی می ماند و نه در مسیر و نه در پایان داستان بهش پرداخته نمیشه . در واقع شخصیت اصلی دیگر به دنبال سوالات خود نیست و در عوض به چیزهای معنوی دیگر می پردازد و ذهن خواننده تا پایان داستان درگیر همان سوالات باقی می ماند. در واقع سیذارتا آیینه خود هرمان هسه است ( البته با توجه به کتابهای دیگر نویسنده ) که درگیر سوالات جهان شناختی ست و به نسبت توانسته جواب های خود را به دست آورد اما نه به قدر کفایت.


ایراد دیگه ای که به نظر من بر این کتاب وارد ه ، فصل پایانی کتاب با عنوان " گوویندا " ست که در این فصل هسه تمام دریافت های سیذارتا را در قالب تعلیم استاد به شاگرد به گوویندا می گوید که بعضا سخنش از حوصله خواننده بیرون است. به نظرم اگر اجازه میداد که خود خواننده در خلال داستان همراه خود سیذارتا به این کشف و شهود میرسید خیلی بهتر ازین بود که خود در پایان داستان نتیجه گیری کند! این روش درواقع خط دادن به ذهن خواننده است که چنین هدفی با موضوع کتاب هم خوانی چندانی ندارد. چه بسا خواننده برداشت های بسیار دیگری از کتاب هسه داشته باشد که حتی مد نظر خود نویسنده نیز نبوده است اما این پایان بندی کاری جز محدود کردن ذهن خواننده انجام نمی دهد.

 


پ.ن : بدون شک هرمان هسه نویسنده بزرگ و ارزنده ایست که خوانندگان بیشماری در سراسر دنیا دارد ولی برای افرادی مثل من و روحیات من ، کتاب های این نویسنده جذابیت چندانی ندارد همانطور که کتاب های میلان کندرا که بسیار مورد پسندم هست ، برای دیگران کمی گنگ و غیر جذاب است. هدفم اصلا مقایسه نیست . هرمان هسه نویسنده مورد احترام من است اما برام کفایت نمی کنه ، دیگران رو نمی دونم.  

 

خرد

دانش را می توان به دیگری رساند اما خرد را نمی توان.می توان آن را یافت ، می توان در آن زیست ، می توان با آن و از آن نیرومند شد ، می توان با آن کارهای شگفت کرد اما نمی توان آن را به دیگری رساند ، یا آموخت.

 


" سیذارتا / هرمان هسه "

خاطری که آسود

...

شور عشق تازه‌ای دارد مگر دل؟ کاین چنین

خاطرم امروز از غمهای دیرین فارغ است

...

" رهی "


پ.ن : همیشه میشه یه شروع تازه داشت :)

جغدی که داستان زندگی می نویسد *

در جنگل سرگردان می گذشتم

قورباغه ای دیدم...

بوسیدمش ... سپسِ بوسه ی من امیری شد ...

و چون چشم گشود ،

با تحقیر به من گفت :

ای ماده قورباغه ، تو کیستی ؟



" رقص با جغد / غادة السّمان "