کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

هر بار به طریقی نو ...


زاده شدم در پیله ای به نام زن

در شهری که هرگز ندیدمش

زیر باران خمپاره و صدای موشک

در ترس و دلهره

با آینده ای محتمل.

 

زاده شدم میان آنچه که بودم و آنچه که باید می بودم

میان شدن

خواستن.

 

هزار ساله زاده شدم

همچون نوزادی نحیف

بسان جوانی کهنسال

چون بید ، لرزان

چون شاخه ، تَرد.

 

زاده شدم با صدای دلکش

با طلوع خورشید

در سکوت پایان هر میزان

از چوب

مادرم

از میان تاریکی صحنه

از سطر سطر کتاب

از خواب.

 

زاده شدم با حافظ

خیام

شهریار

از مصرع

غزل

فعولن فعولن فعولن فعل.

 

شبه انسان زاده شدم

بدل روحی سرگردان

حیران از جسمی به جسم دیگر

تاریخی به تاریخ دگر

...

 

چگونه زاده شدم؟

چرا ؟

...

 

زاده شدم در دیوانگی

جنون

در بلندی خنده ها

در خشم

 اشک

 عریانی

در اوج لحظه بودن.

 

زاده شدم به سان معشوق

کوه

ترس

کولی

دوست

باد

...

 

زاده شدم میان گذر از هیچ بودن به هیچ شدن.

.

.

.


هزار هزار بار زاده شدم

و هر بار به طریقی  نو.

 


معرفی کتاب : ژنرال در هزارتوی خویش


نام : ژنرال در هزارتوی خویش

نویسنده : گابریل گارسیا مارکز

مترجم : کیومرث پارسایی

نشر : آریابان

موضوع : داستان کلمبیایی

 

مارکز در این کتاب به نقل داستانی خیالی ولی نزدیک به واقعیت ماه های آخر زندگی ، افکار و احوالات سیمون بولیوار می پردازد. این کتاب هم مثل تمام کتاب های او پر از اسم ها و مکان های مختلف است که تماما به طور کامل بیان می شود و همین امر بر پیچیده تر شده داستان می افزاید. شاید نویسنده به عمد از تمامی اشخاص مرتبط به طور کامل نام می برد تا خواننده نیز مانند شخصیت اصلی در هزارتوی اسامی و نام ها و اتفاقات گم شود.


داستان از منظر دانای کل – سوم شخص – بیان می شود چرا که این روش شیوه ای مناسب برای بیان داستان زندگی شخصیت محوری با ارجاعات بسیار به گذشته و همچنین بیان سریع سرگذشت نهایی همراهان او در سفر پایانی ش، است.


در داستان کمتر به درونیات ژنرال پرداخته می شود و بیشتر معطوف به وقایع بیرونی و واکنش های  او – هرچند خیالی و یا بعضا بر اساس مستندات کم باقی مانده - نسبت به این اتفاقات است. شاید علت این باشد که نویسنده درباره یک شخصیت تاریخی تاثیر گذار می نویسد و همین امر دست او را در استفاده هرچه بیشتر از خیالات می بندد ولی این بدان معنا نیست که به روحیات و تفکرات شخصیت داستان پرداخته نشده و داستان از تخیلات نویسنده خالی ست.


سبک رئالیسم جادویی مارکز در این کتاب کمتر به چشم می خورد ولی حضور مسلم خود را دارد و در جاهای مختلف داستان هرچند سریع و کوچک عرض اندامی می کند.


این کتاب مناسب کسانی ست که ارادت و تعلق خاطر خاصی به ماکز و دنیاهای خیالی او دارند و برای افرادی که تازه می خواهند مارکز را تجربه کنند توصیه نمی شود.



معرفی کتاب : گریز دلپذیر


نام : گریز دلپذیر

نویسنده : آنا گاوالدا

مترجم : الهام دارچینیان

نشر : قطره

موضوع : داستان فرانسه

 

کتاب داستان چهار خواهر و برادر است که به بهانه عروسی یکی از اقوامشان دور هم جمع می شوند و دراین میان خاطرات و لحظات خوش زندگی شان را مرور می کنند.


نثر گاوالدا موجز و مختصر است که – بنظرم – پختگی لازم را ندارد و این اختصار صدماتی به داستان می زند چرا که در قسمتهایی از داستان به دلیل تغییر ناگهانی فضا خواننده دچار سرگردانی میشود. به طور مثال در قسمتی شخصیت محوری درباره افراد صحبت می کند و بعد در پیچشی ناگهان خواننده خود را با سیالات ذهن و درونیات شخصیت روبرو می بیند و همین امر باعث سردرگمی هر چه بیشتر میشود.


رد و بدل گفتگو ها هم دارای ابهام است. گاهی کاملا مشخص نیست مخاطب دقیق صحبت کیست. این طرز بیان – داستان پردازی - بیشتر مناسب صحبت رو در رو است تا سبک نوشتن ؛ هرچند که باعث خودمانی تر شدن داستان و مانوسیت بیشتر با خواننده میشود ولی اگر نویسنده توانایی لازم برای بکار بردن این نوع بیان را نداشته باشد صدمه ای جدی به پیکره و فضای کلی داستان می زند.


راوی اول شخص مفرد است. داستان ، ارجاعات به گذشته و شخصیت پردازی از طریق او اتفاق می افتد که به طور همزمان اتفاقات جاری زمان حال ، گفتگو ها و افکارات خود را بیان می کند و این پیچیدگی به علت ناتوانی نویسنده در پرورش همزمان آنها از عیب های کتاب محسوب می شود.


در نهایت کتاب داستان سر راستی  دارد که به دل می نشیند و ممکن است قصه زندگی خیلی از ما ها باشد.



دارد می رسد ...


دارد پاییز می رسد

انار نیستم

که برسم به دست های تو

برگم !

پر ازاضطراب افتادن.



" رضا کاظمی "


عاقبت دمی آرامش


عاقبت 

همه ما 

زیر این خاک

آرام خواهیم گرفت

ما

که روی آن

دمی به همدیگر

مجال آرامش ندادیم...



" آنا آخماتووا "