کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

در گستره بی مرز این جهان ، تو کجایی ؟


این بار زنده می خواهمت

نه در رویا نه در مجاز

این که خسته بیایی

بنشینی در برابرم در این کافه پیر

نه لبخند بزنی آن گونه که در رویاست

و نه نگاه عاشقانه بدوزی در نگاهم

صندلی ات را عوض کنی

در کنارم بنشینی

 سر خسته ات را روی شانه ام بگذاری

و به جای دوستت دارم بگویی

 " گم کرده ام تو را ، کجایی ؟ "


 

" کلوناریس ( شاعر یونانی ) " 



حس


همیشه به حست در مورد تکراری بودن کتابی به وقت خریدش اعتماد کن.



تیغ


حاصلی از هنر عشق تو جز حرمان نیست
آه از این درد که جز مرگ منش درمان نیست

این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم
که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست

آنچنان سوخته این خاک بلاکش که دگر
انتظار مددی از کرم باران نیست

به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت
آن خطا را به حقیقت کم از این تاوان نیست

این چه تیغ است که در هر رگ من زخمی از اوست
گر بگویم که تو در خون منی، بهتان نیست

رنج دیرینه ی انسان به مداوا نرسید
علت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست

صبر بر داغ دل سوخته باید چون شمع
لایق صحبت بزم تو شدن آسان نیست

تب و تاب غم عشقت، دل دریا طلبد
هر تُنُک حوصله را طاقت این توفان نیست

سایه صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست



" هوشنگ ابتهاج "



نجار


به هر چوبی که دست می‌کشم، بوی تو از آن سوی دنیا می‌ریزد توی ذهنم؛ گاه گیلاس، گاه گردو، سپیدار، بلوط، توت. اره می‌کشم بر کاج، معراج؛ بوی تو هجوم می‌آورد به دست‌ها و دلم. دستپاچه می‌شوم روح سرگردانی که از آغاز خلقت دنبال تو می‌گشته، از درخت نشانی‌ات را گرفته، دلباخته می‌شوم نجار.
به همین خاطر با چوب مهربانم. آرام. می‌دانی؟ شهرزاد من! بی نوازش و مهر پا نمی‌دهد که میز بسازم یا قاب، یا درگاه خانه‌ای که اندام تو را قاب کند، پا به درونش بگذاری. کی می‌آیی؟



" عباس معروفی "