کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

خدای بی اثر


بسیاری از قبایل ابتدایی ، خصوصا آن هایی که در مرحله ی شکار و جمع آوری میوه ها و دانه های خودرو باقی مانده اند ، وجود یک نوع خدای بزرگ یا موجود متعالی را قبول دارند ؛ اما او تقریبا هیچ نقشی در حیات دینی قبیله ایفا نمی کند. اسطوره های مربوط به او بسیار اندک و به طور کلی بسیار ساده و مختصر است. به باور آن ها این موجود متعالی بوده که جهان و انسان را آفریده اما خیلی زود مخلوقاتش را به حال خود رها کرده و به آسمان بازگشته است. در بعضی موارد او حتی عمل آفرینش را به پایان نرسانده و یک موجود الوهی دیگر که " پسر " یا نماینده و کارگزار او بوده این وظیفه را بر عهده گرفته و آفرینش را تکمیل کرده است.


به نظر می رسد که خدای بزرگ یا موجود متعالی ، واقعیت دینی خود را از دست داده است ؛ او آیین پرستشی ندارد و اسطوره های او را خیلی دور و جدا از نوع بشر نشان می دهند ؛ او به خدایی بی اثر و بی فایده تبدیل شده است. این پدیده در ادیان تکامل یافته تر و پیچیده تر شرق باستان و جهان هندو مدیترانه ای هم دیده می شود. ایزد آفریدگار آسمانی ، دانای کل و قادر مطلق ، جای خود را به یک ایزد باروری می دهد که شوهر ایزد بانوی اعظم و تجلی نیروهای زاینده و مولد کائنات است.


با این حال یک نکته هست که حتما باید ذکر شود : گاهی وقت ها آن خدای بزرگ فراموش شده یا مورد بی توجهی قرار گرفته ، به یاد آورده می شود خصوصا در مواقع خطر و بحران هایی که از حوزه های آسمانی نازل می شود  ( خشکسالی ، طوفان ، امراض واگیر ... ) . به طور کلی این خدای فراموش شده فقط در مواقع اضطرار و هنگامی که استمداد از سایر شخصیت های الوهی بی نتیجه مانده به عنوان آخرین راه چاره فراخوانده می شود و از او کمک می خواهند .


مبنای اصلی عبارت است از این اصول مشخصه :


یک : خداوند این جهان و انسان را آفرید و سپس به آسمان بازگشت.


دو : این بازگشت گاه با قطع ارتباط میان آسمان و زمین همراه بوده یا موجب افزایش شدید فاصله ی میان آسمان و زمین شده است ؛ در بعضی اسطوره ها فاصله ی بسیار کم و نزدیکی آسمان به زمین و حضور خداوند روی زمین نشانه ها و نمادهای ویژه ی بهشت آسایی را تشکیل می دهد (که باید جاودانگی انسان در ابتدای آفرینش و روابط دوستانه ی انسان با جانوران و نبودن هیچ نیازی به کار کردن را هم به آن اضافه کرد )


سه : این خدای بی اثر و بی فایده کم و بیش فراموش شده ، جای خود را به ایزد های مختلف دیگری داد که به انسان نزدیک ترند و دائما به طور مستقیم و بی واسطه به انسان کمک یا او را تنبیه و مجازات می کنند.

 


 

" اسطوره و واقعیت / میرچا الیاده – ترجمه مانی صالحی علامه "

 


زنی عاشق که با جغد دهشت در پرواز است *


در خانه زن شرقی

الفبا می میرد

در قربانگاه روزمرگی های حقیر ...

آیا ظرف های نقره ای را

برق انداخته ای

به جای حروف الفبا ؟

آیا فرش ها و پشتی ها را

گردگیری کرده ای

و گذاشته ای که مژگان سرمه کشیده ات را

غبارآلود کنند؟

مهمانان کی می آیند ؟

با عجله به مرغدانی برو

درون بیهودگی

آیا سیب زمینی ها را سرخ کرده ای

روی اجاق

و حروفت را خرد کرده ای؟

آیا آن پیراهن مخملت را می پوشی

همان لباس دیوانه ها را ؟

آیا برای نقاب های کارناوال

تملق می گویی؟

آیا کفش های مهمانان را

با مرکب قلمت

رنگین خواهی کرد

و خون استعدادت را بیرون کشیده ای

در شبی که آنها در آستانه ی ترساندنت

گربه را در حجله کشتند ؟


***


آنجا مقبره ای است

به نام روزمرگی

که در آن حروف الفبای زن شرقی

دفن می شود

- مانند بدنه ی ماشین های درهم شکسته زنگ زده –

که همواره رویای باد و دوردست ها و شهوت افق را

می بیند ...

هر شب ، قصه می گویم

برای پنجره ای در افق فلزی مقبره

آرام از آن بالا می روم

و گریزان ، به جنگل می جهم

تا بال هایم را بگسترانم

پیش از آن که زنگار و بید

آنها را بخورند

و با جغد دهشت

به سرزمین رازها پرواز می کنم

به دور از مقبره های حروف

در دهلیزهای قربانگاه غم های شرقی ....



" زنی عاشق در میان دوات / غادة السّمّان "



* عنوان شعر متعلق به شاعر است.



گم شده


حال آدمی را دارم

که در توفان گم شده

فراموش.


خانه‌ام کجاست؟



" عباس معروفی "



هم وزن


بیژن پنجم : مادر ، گفتی بودی که جهان را پاداشی است هم وزن آن چه ما با جهان کرده ایم . من اینک به سوی مرگ می روم ، چرا که در این سرزمین مرگ هم وزن دوست داشتن است.

 


زن ( سیمرغ ) ، نور را می چرخاند . بیژن شماره سه در برابر منیژه ایستاده است.

 


بیژن سه : ناچیز فروخته ام به خواب ، همه عمر خویش ... بگذار سر بگذارم بر زانوانت تا آرام گیرد این پرنده که بال گشوده است درون سینه ام.

منیژه : دور شو از من که تلخ است سرانجام این همه نزدیکی تو با من . نزدیک شو به من که سخت است این همه دوری تو از من ... می ترسم ، می ترسم از این همه هیاهوی بی قراری خودم.

بیژن سه : بگذار همه جهان تلخ شود بر من. بگذار بوسه زند مرگ بر شانه های من ، اگر می شود تو را – تنها – به یک نگاه عاشق بود ... .


 

منیژه – خجالت زده – می دود و از نور بیرون می رود.

 


بیژن سه: مادر، چرا می ترسانند مرا از سنگینی نگاه مرگ، وقتی من خود به دیدارمرگ آمده ام.

 


" آخرین پر سیمرغ / محمد چرمشیر "

 


پ.ن : خوندن این نمایشنامه عجیب توصیه می شود.



سگال : عیب و هنر


ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادران بلند و خوب روی. باری پدر به کراهت و استحقار درو نظر می‌کرد پسر به فراست استبصار به جای آورد و گفت : ای پدر کوتاه خردمند به که نادان بلند نه هر چه به قامت مهتر به قیمت بهتر. الشاةُ نظیفةٌ و الفیلُ جیفةٌ.


اقلُّ جبالِ الارضِ طورٌ و اِنّهُ

لاَعظَمُ عندَ اللهِ قدراً وَ منزلا

آن شنیدی که لاغری دانا

گفت باری به ابلهی فربه

اسب تازی و گر ضعیف بود

همچنان از طویله خر به


پدر بخندید و ارکان دولت پسندیدند وبرادران به جان برنجیدند.


تا مرد سخن نگفته باشد

عیب و هنرش نهفته باشد

هر پیسه گمان مبر نهالی

باشد که پلنگ خفته باشد *


شنیدم که ملک را در آن قرب دشمنی صعب روی نمود. چون لشکر از هر دو طرف روی در هم آوردند اول کسی که به میدان در آمد این پسر بود گفت :


آن نه من باشم که روز جنگ بینی پشت من

آن منم گرد در میان خاک و خون بینی سری

کانکه جنگ آرد به خون خویش بازی می‌کند

روز میدان و آن که بگریزد به خون لشکری


این بگفت و بر سپاه دشمن زد و تنی چند مردان کاری بینداخت. چون پیش پدر آمد زمین خدمت ببوسید و گفت :


ای که شخص منت حقیر نمود

تا درشتی هنر نپنداری

اسب لاغر میان به کار آید

روز میدان نه گاو پرواری


آورده‌اند که سپاه دشمن بسیار بود و اینان اندک جماعتی آهنگ گریز کردند. پسر نعره زد و گفت ای مردان بکوشید یا جامه زنان بپوشید. سواران را بگفتن او تهور زیادت گشت و به یک بار حمله آوردند. شنیدم که هم در آن روز بر دشمن ظفر یافتند ملک سر و چشمش ببوسید و در کنار گرفت و هر روز نظر بیش کرد تا ولیعهد خویش کرد.


برادران حسد بردند و زهر در طعامش کردند. خواهر از غرفه بدید دریچه بر هم زد، پسر دریافت و دست از طعام کشید و گفت محالست که هنرمندان بمیرند و بی هنران جای ایشان بگیرند.


کس نیاید به زیر سایه بوم

ور همای از جهان شود معدوم


پدر را از این حال آگهی دادند برادرانش را بخواند و گوشمالی به واجب بداد. پس هر یکی را از اطراف بلاد حصه معین کرد تا فتنه بنشست و نزاع برخاست که ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند.


نیم نانی گر خورد مرد خدا

بذل درویشان کند نیمی دگر

ملک اقلیمی بگیرد پادشاه

همچنان در بند اقلیمی دگر

 

 

کراهت : بی میلی

فراست : زیرکی

استبصار : بصیرت ، نکته بینی

پیسه : دو رنگ

نهال : گیاه ، شکار

* (پیسه به هرچیز سیاه و سفید میگن و بعضی گیاهها به رنگ سیاه و سفید هستن پس معنی اش میشه هرچیز سیاه و سفیدی که دیدی نهال نیست شاید یه پلنگ باشه )

تهور : بی باکی

حِصِه : بهره ، بخش



باب اول / در سیرت پادشاهان / حکایت سوم

 


منبع اصلی :  گلستان / مشرف الدین مصلح بن عبدالله شیرازی مخلص به سعدی