کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

سفرنامه بخش نوزدهم : جند قنسرین، سرمین، معمره النعمان و استوانهٔ سنگینش


یازدهم رجب از شهر حلب بیرون آمدیم به سه فرسنگ دیه ی بود جند قنسرین می‌گفتند.


و دیگر روز چون شش فرسنگ شدیم به شهر سرمین رسیدیم بارو نداشت. شش فرسنگ دیگر شدیم معره النعمان بود. باره ای سنگین داشت شهری آبادان و بر در شهر اسطوانه ای سنگین دیدم چیزی در آن نوشته بود به خطی دیگر از تازی. از یکی پرسیدم که این چه چیز است گفت طلسم کژدمی است که هرگز عقرب در این شهر نباشد و نیاید و اگر از بیرون آورند و رها کنند بگریزد و در شهر نیاید.


بالای آن ستون ده ارش قیاس کردم، و بازارهای او بسیار معمور دیدم و مسجد آدینه شهر بر بلندی نهاده است در میان شهر که از هر جانب که خواهند به مسجد در شوند سیزده درجه بر بالا باید شد و کشاورزی ایشان همه گندم است و بسیار است و درخت انجیر و زیتون و پسته و بادام و انگور فراوان است.



دِیِه : تلفظ و صورت قدیم کلمه ی ده امروزی است .

قیاس کردن : اندازه گرفتن

مَعمور : آبادان ، برپا ، دایر


 

"  ناصر خسرو قبادیانی  "



سفرنامه بخش هژدهم : سروج، فرات، منبج، حلب


شنبه دوم رجب ثمان و ثلثین و اربعمایه به سروج آمدیم و دوم از فرات بگذشتیم و به منبج رسیدیم.


و آن نخستین شهری است از شهرهای شام، اول بهمن ماه قدیم بود و هوای آن جا عظیم خوش بود. هیچ عمارت از بیرون شهر نبود و از آن جا به شهر حلب رفتم.


از میافارقین تا حلب صد فرسنگ باشد. حلب را شهر نیکو دیدم باره ای عظیم دارد ارتفاعش بیست و پنج ارش قیاس کردم و قلعه ای عظیم همه بر سنگ نهاده به قیاس چند بلخ باشد همه آبادان و بناها بر سر هم نهاده.


و آن شهر باجگاه است میان بلاد شام و روم و دیار بکر و مصر و عراق. و از این همه بلاد تجار و بازرگانان آن جا روند. چهار دروازه دارد باب الیهود، باب الله، باب الجنان، باب انطاکیه و سنگ بازار آن جا رطل ظاهری چهار صد و هشتاد درم باشد و از آن جا چون سوی جنوب روند بیست فرسنگ حما باشد و بعد از آن حمص و تا دمشق پنجاه فرسنگ باشد از حلب و از حلب تا انطاکیه دوازده فرسنگ باشد و به شهر طرابلس همین قدر و گویند تا قسطنطنیه دویست فرسنگ باشد.

 


رطل : عدل ، واحدی است برای وزن 

 


" ناصر خسرو قبادیانی  "



نمادگرایی عمو زنجیر باف


رمز گشایی ترانه - بازی عمو زنجیرباف همسانی آن را به نمایش های آیینی آشکار می کند. شخصیت عمو نوروز ، همان ایزد بهاران است که زنجیر زمستان و سرما را از دست ها باز می کند و پشت کوه سیاه می اندازد ، آنجا که جایگاه دیوان ایست.  بابا ، نمادی از بهار است که با خود فراوانی و زندگی می آورد. آوای جانوران نیز نشانه ای از بیداری طبیعت و موجودات آن است که یک به یک به پیشباز( پیشواز) بهار میروند.



" تاریخ ادبیات کودکان ایران - جلد اول / محمدهادی محمدی - زهره قایینی "


پ.ن : 

عمو زنجیر باف 

- بله 

زنجیر منو بافتی ؟

- بله

پشت کوه انداختی ؟

- بله 

بابا اومده ، چی چی آورده ؟

نخود کیش میش 

با صدای چی ؟

...



چه کنم ؟


چقدر خواب می‌آید تو را می‌آورد

چقدر باد می‌آید تو را می‌برد

من از دست تو چه کنم؟

به چی پناه ببرم؟

کجا فرار کنم؟

کجایی؟

نارنجی قشنگم!



" عباس معروفی "



کمی بیشتر از دوست داشتن


در من

آن که ماند ، تویی

آن که رفت ، من 



" سید محمد مرکبیان "