کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

معرفی کتاب : خدای کشتار


نام : خدای کشتار

نویسنده : یاسمینا رضا

مترجم : مائده طهماسبی

نشر : قطره

موضوع : نمایشنامه


 

نمایشنامه در فضای آشنای یک اتاق پذیرایی با حضور والدین  فرزندانی که با یکدیگر درگیر شده اند ،  آغاز می شود. این والدین سعی در ریشه یابی و حل مشکل عادی پیش آمده به روش متمدنانه را دارند ولی با هر چه پیشروی داستان مشکلات و چالش های انسانی بیشتری نمایان می شود. چالش هایی که هر کدام از ما در زندگی روزمره خود با آن روبرو هستیم ؛ گاهی با آن ها کنار می آییم و پاسخی برای آن می یابیم و یا آن را به دست فراموشی موقت می سپاریم ولی درست در لحظه های غیر منتظره ی زندگی مان این چالش ها مانند آتش زیر خاکستردوباره نمایان می شود.


فضای داستان کاملا واقعگرایانه و به ظاهر ساده ولی با روابط و دورنیات پیچیده انسانی است. موقعیت پیش آمده  هر یک از شخصیت های داستان را که می توانند نماینده گروهی خاصی از افراد اجتماع باشند در وضعیت غیر معمولی قرار می دهد. وضعیتی که آنها در آن راحت نیستند و مجبورند در مقابل چالش هایی که با آن روبرو هستند به دفاع یا توجیه اعمال ورفتار خود بپردازند ؛ موقعیتی که تنهایی شخصیت ها و حتی شاید تنهایی بشر قرن بیست را به نمایش می گذارد و درنهایت پاسخ مشخصی برای شرایط پیش آمده نمی یابد !



سگال : لحظه ای


شیخ را گفتند کی فلان کس بر روی آب می رود ،

گفت سهلست بزغی ( جغزی ) و صعوه نیز بر روی آب می برود.


گفتند کی فلان کس درهوا می پرد ،

گفت زغنی و مگسی  نیز درهوا بپرد.


گفتند فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری می برود ،

شیخ گفت شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب می شود.


این چنین چیزها را بس قیمتی نیست ، مرد آن بود کی در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخسبد و با خلق ستد و داد کند و با خلق درآمیزد و یک لحظه از خدای غافل نباشد.

 


بَزَغ : وزغ ، غوک

جَغز : قورباغه

صَعوِه : هر پرنده کوچک به اندازه گنجشک

زَغَن : پرنده ای است گوشتخوار از دسته بازها اما کوچک تر از باز

 

 

منبع اصلی  : اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید / محمد بن منوّر بن ابی سعد بن ابی طاهر بن ابی سعید میهنی

به اهتمام ذبیح الله صفا



برای تمام زندگی م


من تو را برای باقی مانده ی عمرم می خواستم

برای صبح های زود که نور آفتاب روی صورتت بخورد و آنقدر محو تماشایت شوم که بیدارت نکنم و خواب بمانی.


تو را برای قدم زدن در کوچه پس کوچه های تهران بزرگ و شلوغ می خواستم که پشت ویترین مغازه های رنگارنگش برای خودمان خاطراتی رنگی بسازیم و به همهمه ی آدم ها توجهی نکنیم.


تو را برای شعر های بلند مولانا می خواستم که چشم در چشم هم ، ابیاتش را بخوانیم.


تو را برای چای تازه دم بعد از ظهر با عطر هل می خواستم که سر روی شانه ات بگذارم و ندانم که در عطر تو غرق می شوم یا در عطر چای ؟


من تو را برای نگرانی های گاه و بی گاه می خواستم تا بی دلیل به تو زنگ بزنم و بگویم : کجایی جانِ من ؟


راستش شنیده بودم ، آدم ها می آیند تا بروند . هیچ کس نباید دل ببندد به عبور نگاهی که معلوم نیست برای او باشد یا نه. من اما وقتی تو را دیدم، تمام شنیده هایم را دور انداختم.


من تو را ، مثل قهرمان دنیای بچه ها دیدم. قهرمانی که قرار بود بیاید و دستانم را بگیرد و مرا از میان تمام تنهایی هایم نجات دهد.


دستان تو معجزه بود و در آن زمان چگونه می توانستم به این فکر کنم که قرار نیست اتفاقات همان گونه بیفتد که من می خواهم؟

 

آن روز عشق با تمام قوایش کاری کرد تا تمام روزهای آینده با تو از مقابل چشمانم رد شوند.

 

من از آن روز از همان روز اول تو را در کنار خودم برای باقی مانده عمرم خواسته بودم.

 



" رقیه رستمی "



دلتنگ


همیشه که نه ؛

گاهی آدم

دلش برای فاصله ها هم تنگ می شود.

فاصله ی چشم ها تا لب

فاصله ی خنده تا خنده ای دیگر

و هر فاصله ای که شبیه دلتنگی

حس نیست شدن چیزی را می دهد

که هنوز هست !



" سید محمد مرکبیان "



شاهنامه - آغاز کتاب ، بخش دو : ستایش خرد


کنون ای خردمند، ارج خرد

بدین جایگه گفتن اندرخورد :

خرد بهتر از هر چه ایزدت داد

ستایش خرد را به ، از راه داد !

خرد رهنِمای و خرد دلگشای

خرد دست گیرد به هر دو سَرای

از او شادمانی و زویت غمی ست

وُ زویت فزونی و زویت کمی ست

خرد تیره و مرد روشن روان ؟

نباشد همی شادمان یَکزمان !

چه گفت آن سَخُن گوی مرد از خرد

که دانا ز گفتار او بَر خورد : *

" کسی کو خرد را ندارد ز پیش

دلش گردد از کرده ی خویش ریش ! **

هُشیوار دیوانه خواند وُرا ! ***

همان خویش بیگانه داند وُرا ! ****

از اویی به هر دو سرای ارجمند !

گسِسته خرد پای دارد به بند !

خرد چشم جان ست چون بنگری

که بی‌چشم شادان جهان نسپَری !

نخست آفرینش خرد را شناس

نگهبان جان ست و آنِ سه پاس

سه پاس تو چشم ست وگوش و زوان *****

کزین سه بود نیک و بد بی‌گمان "

خرد را و جان را که داند سُتود ؟!

وُ گر من ستایم ، که یارد شُنود ؟!

حکیما، چو کس نیست، گفتن چه سود

ازین پس بگو کافرینش چه بود

توی کرده ی ِ کَردگارِ جهان

ندانی همی آشکار و نِهان !

به دانش ز دانندگان راه جوی !

به گیتی بپوی و به هر کس بگوی !

ز هر دانشی چون سَخُن بشنوی

از آموختن یک زمان نَغنَوی ! ******

چو دیدار یابی به شاخ سَخُن

بدانی که دانش نیاید به بن !

 


برخوردن ، ملاقی شدن

** جراحت ، زخم

*** خردمند ، هوشیار

**** او را

***** زبان

****** غنودیدن : خوابیدن

 


ویژگی دستوری :

یک - ساکن ساختن حروف

ایزدت : حرف د – شادمانی : حرف د – مرد : حرف د – شادمان : حرف د

دو – ادغام دو واکه ( مصوت ) انجامین و آغازین دو واژه

زویت ، کافرینش ، ازین

 


ویژگی سبکی :

پند : منظور آن سخنانی است که شاعر از زبان خود یا زبان اشخاص کتاب در فرصت های مناسب در موعظه و حکمت و عبرت می آورد و یکی از صنایع معنوی مهم این کتاب است.

 


بر اساس پیرایش جلال خالقی مطلق با نگاهی به چاپ مسکو