کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

سگال : صوفی


شیخ ما را پرسیدند که : صوفیی چیست ؟

گفت : آنچ در سر داری بنهی و آنچ در کف داری بدهی و از آنچ بر تو آید نجهی .


***


شیخ ما گفت : تصوف دو چیز است : یکسو نگرستن و یکسان زیستن .

 


آنسوی حرف و صوت – گزیده ی اسرار التوحید -

انتخاب و توضیح : محمد رضا شفیعی کدکنی

 

منبع اصلی  : اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید / محمد بن منوّر بن ابی سعد بن ابی طاهر بن ابی سعید میهنی



حکم : گنده تر میشی گه تر میشی ( گَپ تَر اِوا گی تَر اِوا )


لری به شهر می رود و انجیر سیاه می بیند ، مقداری می خرد و می خورد و خوشش می آید. بعد گذارش به همان شهر می افتد ، باز مقداری آلوی سیاه می خرد و میخورد ، می بیند ترش مزه است. سال سوم بادنجان می بیند و باز تصور می کند همان میوه است ، مقداری می خرد و می خورد ، این بار می بیند پاک بد مزه شده است. بی اختیار می گوید : " گَپ تر اِوا گی تر اِوا " .



روایت گنداب دورود

سال یکهزار و سیصد و چهل و نه خورشیدی

 

یادداشت : در شیراز گویند : هرچه گُت تر میشی گه تر میشی ؟

یعنی هر چه بزرگ تر میشی گه تر می شوی و بدتر می شوی ؟ ... اما قصه اش همین است.

 

سید حسین طباطبایی – بیست و یک ساله ، کشاورز ، خم پیچ گلپایگان

ژاله نمکی – بیست ساله ، خانه دار ، ده نمک اراک

...

 


" تمثیل و مثل / سید ابوالقاسم انجوی شیرازی "

پژوهش : احمد وکیلیان

 


از این تمثیل در طبقه بندی قصه های ایرانی با عنوان " خوراکی های ناشناخته " به روایت انجوی و لوریمر اشاره شده است. روایت هایی از این تمثیل در این سرزمین ها یافت شده است : لاتوین ، دانمارک ، فرانسه ، ایتالیا ، مجارستان ، چین و ... .

 

 

چشم انتظار


امشب به خوابم بیا !

با خودت دو فنجان چای دارچین بیاور

من خودم را به خواب می زنم

گوشه ی تختم بنشین

صدایم کن

اول اسمم را بگو

بعد عزیزم

بعد هم بگو باشد انگار که خوابی

من می روم

بلند می شوی

بلند می شوم

دستم را دورِ گردنت حلقه می زنم

می گویم بلاخره آمدی . .

می گویی شک داشتی به آمدنم ؟

می گویم گاهی . . مثلِ امشب

نگاهم می کنی

بی هیچ حرفی چایم را می دهی دستم

دستم را می گیری

می گویی دیر آمدم

تا ماندنی تر باشد

تا قدرِ لحظه هایمان را بهتر بدانیم



امشب بیا

اینها را بگو

مبادا

دیر شود


 

" عادل دانتیسم "



گریزپا


بروید ای حریفان بکشید یار ما را

به من آورید آخر صنم گریزپا را

به ترانه‌های شیرین به بهانه‌های زرین

بکشید سوی خانه مه خوب خوش لقا را

وگر او به وعده گوید که دمی دگر بیایم

همه وعده مکر باشد بفریبد او شما را

دم سخت گرم دارد که به جادوی و افسون

بزند گره بر آب او و ببندد او هوا را

به مبارکی و شادی چو نگار من درآید

بنشین نظاره می‌کن تو عجایب خدا را

چو جمال او بتابد چه بود جمال خوبان

که رخ چو آفتابش بکشد چراغ‌ها را

برو ای دل سبک رو به یمن به دلبر من

برسان سلام و خدمت تو عقیق بی‌بها را

 


" مولانا "



قرار دو نفره


چای را من دم می کنم

میز را تو می چینی

بعد ،

می نشینیم پشت پنجره های خودمان

و به هم دیگر فکر می کنیم !



" رضا کاظمی "