کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

می فهمی ؟


کاش می توانستم

تمام قد رو به رویِ چشمانت بایستم!

نگاهت کنم

چشمانم را ریز کنم

نزدیکتر بیایم

و آرام بگویم

من عاشقِ

تو هستم

می فهمی؟

 



"عادل دانتیسم "



سفرنامه بخش بیست و ششم : عکه، عین‌البقر


و چون ما از آن جا هفت فرسنگ برفتیم به شهرستان عکه رسیدیم و آن جا مدینة عکا نویسند. شهر بر بلندی نهاده است ، زمینی کج و باقی هموار و در همه ساحل که بلندی نباشد شهر نسازند از بیم غلبه آب دریا و خوف امواج که بر کرانه می‌زند. و مسجد آدینه در میان شهر است و از همه شهر بلندتر است و اسطوانها همه رخام است. و در دست راست قبله از بیرون قبر صالح پیغمبرست علیه السلام. و ساحت مسجد را بعضی فرش سنگ انداخته‌اند و بعضی دیگر را سبزی کشته اند. و گویند که آدم علیه السلام آنجا زراعت کرده بود. و شهر را مساحت کردم درازی دو هزار ارش بود و پهنا پانصد ارش، باره ی به غایت محکم. و جانب غربی و جنوبی آن با دریاست و بر جانب جنوب میناست و بیش تر شهر های ساحل را میناست و آن چیزی است که جهت محافظت کشتی‌ها ساخته‌اند، مانند اسطبل که پشت بر شهرستان دارد و دیوارها بر لب آب دریا در آمده، و درگاهی پنجاه گز بگذاشته اند ، بی دیوار ، الا آن که زنجیرها از این دیوار بدان دیوار کشیده اند که چون خواهند که کشتی در مینا آید زنجیر ها  سست کنند تا به زیر آب فرو رود و کشتی بر سر آن زنجیر از آب بگذرد و باز زنجیرها بکشند تاکسی بیگانه قصد آن کشتی‌ها نتواند کرد. و به دروازه شرقی بر دست چپ چشمه ای است که بیست وشش پایه فرو باید شد تا به آب رسید و آن را عین البقر گویند، و می‌گویند که آن چشمه را آدم علیه السلام پیدا کرده است و گاو خود را از آن جا آب داده و از آن سبب آن چشمه را عین البقر می‌گویند.


و چون ازاین شهرستان عکه سوی مشرق روند کوهی است که اندر آن مشاهد انبیاست علیهم السلام، و این موضع از راه برکنار است کسی را که به رمله رود. مرا قصد افتاد که بروم آن مزارهای متبرک را ببینم و برکات آن از حضرت ایزد تبارک و تعالی بجویم.


مردمان عکه گفتند که قومی مفسد در این راه باشند که غریب را تعرض رسانند و اگر چیزی داشته باشد بستانند. من نفقه یی که داشتم در مسجد عکه نهادم و از شهر بیرون شدم، از دروازه شرقی، روز بیست و سوم شعبان سنه ثمان و ثلثین و اربعمایه ، اول روز زیارت قبر عکّ کردم که بانی شهرستان او بوده است، و او یکی از صالحان وبزرگان بوده، و چون با من دلیلی نبود که آن راه داند متحیر می‌بودم، ناگاه از فضل باری تبارک و تعالی مردی عجمی با من پیوست که او از آذربایجان بود و یک بار دیگر آن مزارت متبرکه را دریافته بود. دوم کرّت بدان عزیمت روی بدان جانب آورده بود. بدان موهبت شکرانه ی باری را تبارک و تعالی دو رکعت نماز بگزاردم و سجده شکر کردم که مرا رفیق راه بداد تا برعزمی که کرده بودم وفا بکردم.


 

مینا : حوضچه مانندی بر ساحل دریا مجاور بندر که ضلع یا اضلاعی از آن متکی به ساحل و بقیه مصنوعاً از آب برآورده و ساخته باشند و گذرگاهی برای درآمدن وبرون رفتن دارد و کشتیها آنجا لنگر اندازند ، محافظت از دستبرد یا طوفان و نیز آرامی آب را برای بار کردن و بار افکندن کشتی و سوار و پیاده شدن مردم.

مشاهد : شهادت گاه

تعرض : دست درازی کردن

نفقه : خرج هر روزه

کرت : ذفعه ، بار


 

" ناصرخسرو قبادیانی "

 

بر اساس تصحیح محمد دبیر سیاقی

 


بده جامی تو ای ساقی


تو را ساقی جان گوید برای ننگ و نامی را

فرومگذار در مجلس چنین اشگرف جامی را

ز خون ما قصاصت را بجو این دم خلاصت را

مهل ساقی خاصت را برای خاص و عامی را

بکش جام جلالی را فدا کن نفس و مالی را

مشو سخره حلالی را مخوان باده حرامی را

غلط کردار نادانی همه نامیست یا نانی

تو را چون پخته شد جانی مگیر ای پخته خامی را

کسی کز نام می‌لافد بهل کز غصه بشکافد

چو آن مرغی که می‌بافد به گرد خویش دامی را

در این دام و در این دانه مجو جز عشق جانانه

مگو از چرخ وز خانه تو دیده گیر بامی را

تو شین و کاف و ری را خود مگو شکر که هست از نی

مگو القاب جان حی یکی نقش و کلامی را

چو بی‌صورت تو جان باشی چه نقصان گر نهان باشی

چرا دربند آن باشی که واگویی پیامی را

بیا ای هم دل محرم بگیر این باده خرم

چنان سرمست شو این دم که نشناسی مقامی را

برو ای راه ره پیما بدان خورشید جان افزا

از این مجنون پرسودا ببر آن جا سلامی را

بگو ای شمس تبریزی از آن می‌های پاییزی

به خود در ساغرم ریزی نفرمایی غلامی را


" مولانا "



بزرگداشت شمس تبریزی



بانوی با شکوه من


خنده های تو

کودکی ام را به من می بخشد

و آغوش تو

آرامشی بهشتی

و دست های تو

اعتمادی که به انسان دارم ...


چقدر از نداشتنت می ترسم

بانوی باشکوه من !



" عباس معروفی "