کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

لطفی چند

یک - بیست چهار آبان روز کتاب ه. دوس دارم هر کسی از هر کتابی که دوس داره یه قطعه بفرسته تا اون به اسم خودتون توی وبلاگ بذارم. 


دو - لطفا چند تا ترجمه خوب از کتابای زیر که تو بازار هست بهم معرفی کنید :

- کنت مونت کریستو

- بینوایان 

- جنگ و صلح ، آناکارنینا تولستوی 

- سه تنگدار 

هزار سوال و دغدغه و امان از یکی جواب !

توی یک ساعت چقدر اتفاق ممکنه بی افته . چه چشمهایی به اشک می شینه و چه لبخندهایی بر لب. چه پیوندهایی بسته یا گسسته میشه. چه تنهایی هایی لبریز و چه عشقهایی به هدر میره. چه دفتر زندگی هایی بسته و چه اولین گریه های زندگی آغاز. چرا ادمیزاد اولین کاری که بعد تولد انجام میده گریه ست ؟! و اشک بعد ها چه نقش مهمی تو زندگی آدم بازی میکنه !

***

عشق چه زمانی اتفاق می افته ؟ شاید درست اون لحظه ای که با تمام وجود حس می کنی که دیگه تنها نیستی! زمانی که بی واسطه و بی درنگ لمس می کنی که کسی تو را ، روحت را ، قبلت را بدون دخالت کلمات درک میکنه ! زمانی که تو از داشتن و بودن با کسی شاد هستی و بی اعتنا میشی به تمام دنیا.



 

پ.ن : تحت تاثیر کتاب " تهران در بعد از ظهر / مصطفی مستور "

 

 

ساده

دلم تنگ می شود گاهی 
برای حرف های معمولی
 
برای حرف های ساده
 
برای" چه هوای خوبی!" ، " دیشب شام چی خوردی؟"
 
برای "راستی ماندانا عروسی کرد." ، "شادی پسر زایید."
 
و چه قدر خسته ام از "چرا؟"
 
از " چه گونه!"
 
خسته ام از سوال های سخت، پاسخ های پیچیده
 
از کلمات سنگین
 
فکرهای عمیق
 
پیچ های تند
 
نشانه های با معنا، بی معنا
 
دلم تنگ می شود، گاهی
 
برای
 
یک " دوستت دارم" ساده
 
دو " فنجان قهوه داغ"
 
سه "روز" تعطیلی در زمستان
 
چهار"خنده ی" بلند
 
و
 
پنج " انگشت" دوست داشتنی.


" مصطفی مستور "


پ.ن : مرسی عسل. اینقد من وسوسه کردید که دیروز رفتم سه تا کتاب دیگه ازش خریدم ! ( امان از رفیق بد  )

بدل به هیچ

 

کسانی هستند که ما به ایشان سلام می گوییم یا ایشان به ما . آن ها با ما گرد یک میز می نشینند ، چای می خورند ، می گویند و می خندند . " شما " را به " تو " ، " تو " را به هیچ بدل می کنند . آن ها می خواهند که تلقین کنندگان صمیمیت باشند . می نشینند تا بنای تو فرو بریزد . 


" نادر ابراهیمی"


پ.ن : مرسی امین 

صف

وقتی انسان را به زنجیر بسته باشند آن انسان جزئی از کل نفرت انگیز و کثیفی خواهد شد که آن را " صف " می گویند ، و صف است که مانند یک انسان تنها حرکت می کند. در زنجیر ، فکر و ادراک باید نابود گردد و به دست غل آهنین محکوم به نیستی شود.  در آن زنجیر فقط حیوانی باقی می ماند که نباید جز در ساعات معین نیاز طبیعی یا اشتها داشته باشد .



" کلود ولگرد / ویکتور هوگو "


پ.ن : ویکتور هوگو نگاه ظریف و دقیقی به زندان و محکومین داشت وچه بی عدالتی شدیدی وجود داشته که آدما رو فقط بخاطر دزدیدن چند تکه نان به یکسال یا حتی بیشتر محکوم می کردن ! که اونم بیشتر به خاطر فقر و سیر کردن شکم خانواده بوده !

کلود ( شخصیت اصلی ) در زندان مرتکب قتل و به اعدام محکوم میشه و داستان حول حدیث نفس او تا لحظه مرگه . اون دارای شخصیت بزرگوار و مهربانه حالا اینکه چرا دست به ادم کشی میزنه سوال یا مسئله ی که هیچ وقت بهش اشاره نمیشه ، شایدم به عمد نویسنده چیزی درباره ش نمی گه تا کنایه باشه بر اینکه چه نان بدزدی چه آدم بکشی با تو یکجور برخورد میشه و عاقبتت زندان یا زندگی با نکبت و بدبختیه و هیچ اهمیتی نداره که فرد چه افکار و  احساساتی داره و چه عواملی اون رو به سمت پرتگاه به پیش می بره وشخص تنها زمانی مرکز توجه قرار میگیره که دچار گناه و جرمی شده و دراین میان همه سعی در اصلاح یا حذف این عامل خطاکار دارند.