ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
یک - بیست چهار آبان روز کتاب ه. دوس دارم هر کسی از هر کتابی که دوس داره یه قطعه بفرسته تا اون به اسم خودتون توی وبلاگ بذارم.
دو - لطفا چند تا ترجمه خوب از کتابای زیر که تو بازار هست بهم معرفی کنید :
- کنت مونت کریستو
- بینوایان
- جنگ و صلح ، آناکارنینا تولستوی
- سه تنگدار
توی یک ساعت چقدر اتفاق ممکنه بی افته . چه چشمهایی به اشک می شینه و چه لبخندهایی بر لب. چه پیوندهایی بسته یا گسسته میشه. چه تنهایی هایی لبریز و چه عشقهایی به هدر میره. چه دفتر زندگی هایی بسته و چه اولین گریه های زندگی آغاز. چرا ادمیزاد اولین کاری که بعد تولد انجام میده گریه ست ؟! و اشک بعد ها چه نقش مهمی تو زندگی آدم بازی میکنه !
***
عشق چه زمانی اتفاق می افته ؟ شاید درست اون لحظه ای که با تمام وجود حس می کنی که دیگه تنها نیستی! زمانی که بی واسطه و بی درنگ لمس می کنی که کسی تو را ، روحت را ، قبلت را بدون دخالت کلمات درک میکنه ! زمانی که تو از داشتن و بودن با کسی شاد هستی و بی اعتنا میشی به تمام دنیا.
پ.ن : تحت تاثیر کتاب " تهران در بعد از ظهر / مصطفی مستور "
دلم تنگ می شود گاهی
برای حرف های معمولی
برای حرف های ساده
برای" چه هوای خوبی!" ، " دیشب شام چی خوردی؟"
برای "راستی ماندانا عروسی کرد." ، "شادی پسر زایید."
و چه قدر خسته ام از "چرا؟"
از " چه گونه!"
خسته ام از سوال های سخت، پاسخ های پیچیده
از کلمات سنگین
فکرهای عمیق
پیچ های تند
نشانه های با معنا، بی معنا
دلم تنگ می شود، گاهی
برای
یک " دوستت دارم" ساده
دو " فنجان قهوه داغ"
سه "روز" تعطیلی در زمستان
چهار"خنده ی" بلند
و
پنج " انگشت" دوست داشتنی.
" مصطفی مستور "
پ.ن : مرسی عسل. اینقد من وسوسه کردید که دیروز رفتم سه تا کتاب دیگه ازش خریدم ! ( امان از رفیق بد )
کسانی هستند که ما به
ایشان سلام می گوییم یا ایشان به ما . آن ها با ما گرد یک میز می نشینند ، چای می
خورند ، می گویند و می خندند . " شما " را به " تو " ، " تو " را به هیچ بدل
می کنند . آن ها می خواهند که تلقین کنندگان صمیمیت باشند . می نشینند تا بنای تو
فرو بریزد .
پ.ن : مرسی امین
وقتی انسان را به زنجیر بسته باشند آن انسان جزئی از کل نفرت انگیز و کثیفی خواهد شد که آن را " صف " می گویند ، و صف است که مانند یک انسان تنها حرکت می کند. در زنجیر ، فکر و ادراک باید نابود گردد و به دست غل آهنین محکوم به نیستی شود. در آن زنجیر فقط حیوانی باقی می ماند که نباید جز در ساعات معین نیاز طبیعی یا اشتها داشته باشد .
" کلود ولگرد / ویکتور هوگو "
پ.ن : ویکتور هوگو نگاه ظریف و دقیقی به زندان و محکومین داشت وچه بی عدالتی شدیدی وجود داشته که آدما رو فقط بخاطر دزدیدن چند تکه نان به یکسال یا حتی بیشتر محکوم می کردن ! که اونم بیشتر به خاطر فقر و سیر کردن شکم خانواده بوده !
کلود ( شخصیت اصلی ) در زندان مرتکب قتل و به اعدام محکوم میشه و داستان حول حدیث نفس او تا لحظه مرگه . اون دارای شخصیت بزرگوار و مهربانه حالا اینکه چرا دست به ادم کشی میزنه سوال یا مسئله ی که هیچ وقت بهش اشاره نمیشه ، شایدم به عمد نویسنده چیزی درباره ش نمی گه تا کنایه باشه بر اینکه چه نان بدزدی چه آدم بکشی با تو یکجور برخورد میشه و عاقبتت زندان یا زندگی با نکبت و بدبختیه و هیچ اهمیتی نداره که فرد چه افکار و احساساتی داره و چه عواملی اون رو به سمت پرتگاه به پیش می بره وشخص تنها زمانی مرکز توجه قرار میگیره که دچار گناه و جرمی شده و دراین میان همه سعی در اصلاح یا حذف این عامل خطاکار دارند.