کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

من چگونه ام ؟!

 

 

انسان چگونه حسی است 
من چگونه حسی هستم
 
وقتی خودم را
 
بارانی ام را
 
شال گردن و چمدانم را با خود حمل می کنم
از جایی که نمی شناسم 
به جایی که فقط یک احتمال هست برایِ آسودن؟
من چگونه حسی هستم 
وقتی ذهنم شاخه، شاخه، شاخه است
که من در هر شاخه اش اسیر و اسیر و اسیرم
به جستجویِ نیافتن 
و نبودِ آنچه در جستجویش هستم.


" سلوک / محمود دولت آبادی "

پ.ن : اندوه شخصیتهای این کتاب نه آغازی داره نه پایانی ! همه چیز محو ه ! حتی شخصیت هاش ! 

 

توصیه های چند

چند توصیه :


- حدالامکان سعی کنید زمانی که کتاب مورد علاقه تون رو که خیلی وقته دنبالش هستید ویا زمانی که کتابی رو با یه قیمت خیلی خوب پیدا می کنید ، زیاد هیجان زده نشید چون ممکنه  یا پولش کم و زیاد حساب کنید یا عابر بانکتون رو جا بذارید و بعد دو روز یادتون بیافته !! 


- وقتی هم که توی قفسه کتابا دنبال کتاب خاصی میگردید ، زیاد وارد خلسه نشید چون شرمنده فروشنده میشید که چند دقیقه ست داره تلاش میکنه شما رو متوجه خودش کنه ! 


- وقتی جلوی شیشه کتاب فروشی هستید ، به کنارتون توجه کنید که یه وقت به داخل شکم کسی نروید !


- برای جلوگیری از نگاه های متعجب فروشنده خیلی مواظب باشید که در حین جستجو به این سوی میز کتابفروش نروید! 


- سعی کنید که همه کتابهای یک کتابفروشی رو در یک جلسه برانداز نکنید چون وقتی زمان زیاد توی کتاب فروشی بچرخید و هیچ کتابی نخرید ، بهتون مشکوک می شن ! 


- اگر از کوله پشتی استفاده می کنید و  وارد کتابفروشی کوچیک میشید ، حواستون به خسارت های بالقوه باشه!


- برای پیدا کردن کتابهای نمایشنامه و هنری معمولا باید یا قفسه های خیلی پایین بگردی که برای دیدنشون می بایست رو زمین بشینی و گردنت رو خم کنی یا قفسه های خیلی خیلی بالای که باعث گردن درد میشه!


- زیاد با فروشنده صحبت نکنید چرا که این خطر وجود داره کتابای خوبی معرفی کنه و شما فنرتون دربره و کلی کتاب بخرید که اصلا نیتش رو نداشتید! 


- پول زیادی در عابر بانکتون یا کیف پولتون نگه ندارید! 


- تمام تلاشتون رو بکنید هفته اولی که حقوقتون رو گرفتید سمت کتابفروشی نرید!


.

.


پ.ن : کتاب خریدن منم چه فیلمی شده ! 

تب

 

تب اگر چه تن را نزار می کند،‌ اما گرمایی دیگر گونه می بخشد ... عشق اگرچه می سوزاند، اما جلای جان نیز هست ... لحظه ها را رنگین می کند . سرخ، خون را داغ می کند . آفتاب است . فراز و فرود جان . کوهستانی افسانه ای ایست . کشف تازه ای از خود در خود . در انبوه غبار باطن موجی نو پدید می آید . چیزی ناشناخته است.


چگونه اما عشق می آید ؟

نسیم را مگر که دیده است ؟ از کجا می روید ؟ در کجا جان می گیرد ؟ رو به کدام سوی ؟ دیوانه را مگر مقصدی
هست ؟ بگذار جهان برآشوبد !


مارال .... های دختر ! کاش به این جهان پا نگذاشته بودی . از مادر کاش نزاده بودی ، مارال .

 

 

" کلیدر/ محمود دولت آبادی "

گنجینه !

کلا این هفته ، هفته پیدا کردن کتابای تجدید چاپ نشده و کمیاب از نویسنده های مورد نظرم ه ! از یه جاهای گیرشون آوردم که خودمم باورم نمیشه ! خیلی مزه میده آدم مجموعه کتابای نویسنده خاص و مد نظرش تکمیل میکنه . بعد باد می کنی و میگی : من تموم کتابای عباس معروفی ، پائولو کوئلیو ، نادر ابراهیمی ، آرش حجازی ، میلان کوندرا ، گابریل گارسیا مارکز ، کمدی الهی دانته ، بهشت گم شده ی میلتون ، سری کتابای اساطیری ، مجموعه کتابای سینمایی ، مجموعه کتابای هنری ، کلی داستان-زندگی نامه ،کتابای نمایشنامه و شعر ، شماره های پی در پی مجله ی سینما و ادبیات و الی آخر ... دارم ! اینا گنجای زندگی منه ! 

ولی حس می کنم جای شاهکارهای دنیا خیلی خالیه! اونا رو هم کم کم میخرم . اخه خیلی گرونن !

از زن به مرد

خرد تا به زنان می رسد، نامش مکر می شود و مکر تا به مردان می رسد نام عقل می گیرد .
درخواست توجه به زنان می رسد، نامش حسادت می شود و حسادت تا به مردان می رسد، می شود غیرت .


" نمایشنامه شب هزار و یکم / بهرام بیضایی "


پ.ن : ای ول خیلی حال کردم البته اگه نگن فمینیستم