کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

مترجم درد ها

اولین باری که کتاب " مترجم درد ها " اثر جومپا لاهیری به چشمم خورد ، چند سال پیش توی نمایشگاه کتاب بود. نمی دونم چرا ولی دقیق صحنه ش رو یادم میاد. " من جلوی غرفه ای ایستاده بودم که فروشنده این کتاب رو بهم پیشنهاد کرد. عنوان کتاب که توجه م رو جلب نکرد . از فروشنده پرسیدم که چطور داستانیه ؟ گفت خیلی خوب " هنوز قیافه فروشنده ش متاسف فروشنده ش یادمه. انگار چیز مهمی رو از دست دادم! شاید همین خاطره باعث شد که وقتی دوباره این کتاب دیدم خریدمش ، کاری که توی نمایشگاه نکردم هرچند هنوزم صفحه نگه دار مقوایی تبلیغاتیش رو که تو همون نمایشگاه گرفتم ، نگه داشتم. خوشحالم که اون زمان این کتاب نخریدم و نخوندم چون مطمئنم نمی تونستم به خوبی حالا درکش کنم.

با خوندن این کتاب تصمیم گرفتم بیشتر از نویسنده های شرقی کتاب بخونم. انگار یه رشته ی نامرئی زندگی و افکار و رفتار ما شرقی ها رو به هم متصل کرده. مثلا در یکی از داستاناش شخصیت داستان میگه : " دختر بچه روی صندلی عقب نشسته و شیرین گندمک می خوره بدون اینکه به کسی تعارف کنه ".همین جمله ساده رو من برای اولین بار توی کتابی خوندم چون کاملا برخاست ه از فرهنگ شرقیه ! خیلی قسمتهای دیگه شم برای من شرقی کاملا ملموس بود. واقعا لذت بردم.

شرایط و شخصیت ها در داستان های لاهیری کاملا عادی و بسیار معمولی ست اما یه اتفاق بسیار ساده نقش سنگریزه ای بازی می کنه که به دریاچه پرتاب میشه و موجهای کوچک ایجاد میکنه و حالت یک نواختی رو از دریاچه آرام میگیره . این اتفاق تحول عظیمی رو ایجاد نمیکنه اما زندگی بعد از اون شکل دیگه ای به خودش میگیره.

 

نترس

از سر ریز حماقت هایت 

نترس

کولی !

این تنها معنای توست



" کولی / کیکاوس یاکیده " 

الا دلت

به هر که بود

و به هر جا که بود

و هر چه که بود

رجوع کردی

الا دلت که قطب نماست !



" شفیعی کدکنی " 

من خوش بخت :))

خوشبختی یعنی دنیا تو تعطیلات سال نو باشه ، تو هیچ کاری نداشته باشی که بکنی ، شرکت آروم و ساکت باشه ، جلوی شوفاژ گرم بشینی و کتاب بخونی با یه استکان چای داغ داغ 



******


خوشبختی یعنی بالاخره این پدر گرامی از کتابی که براش خریدم خوشش اومد و مورد قبولش واقع شد

آرمان یا عشق، کدام براستی پیروزند ؟!

" یه زن برای تنها عشق واقعی زندگیش ممکنه خیلی کارها- مطلقا خیلی کارها - بکنه .این اولین چیزی بود که بعد از اتمام رمان" لیدی ال " اثر رومن گاری به ذهنم خطور کرد! ما زنها واقعا موجودات عجیبی هستیم . برای حفظ عشقمون خودمون فدا می کنیم ، گاهی هم معشوق رو ! و اصرار عجیبی هم برای حفظ عشقمون دارم چه در درون و چه در بیرون وجودمون.

پیروی آرمانی بودن و داشتن زنی ( همزمان ) کار شدنی نیست چون زن مالکیت و استقرار می خواد. مگر اینکه یکی از طرفین خودش رو برای دیگری فدا کنه ! و اگه این " فدا شدن " اتفاق نیافتاد ممکنه خیلی چیزا پیش بیاد ( این چیزیه که از خوندن این رمان دستگیرم شد . دیگه درست یا غلط بودنش رو نمی دونم! )


داستان عاشقانه رومن گاری در بستر آنارشیسم قرار داره و ازین رهگذر گوشه ای از افکار و عقاید این مکتب رو توضیح داده.