کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

ترجمه بد

اصلا دلم نمی خواد کار و زحمت کسی رو زیر سوال ببرم اما ترجمه کتاب " گتسبی بزرگ " خیلی بد بود. شاید اگر ویراستار کتاب ( البته اگر داشت ) جرات میکرد و کمی تغییرات در جزییاتی مثل " را " مفعولی و یا جای درست فعل اعمال می کرد نتیجه بدون شک بهتر ازین میشد! در تمام طول داستان فکرم مدام مشغول ویرایش و ترجمه بود طوری که از نه داستان چیزی فهمیدم و نه ظرافتهای نویسندگی و ویژگی های گتسبی ! در واقع اصلا درک نکردم که چرا این رمان به عنوان " دومین رمان بزرگ قرن بیستم " لقب گرفته ! حتی از خوندن کتاب هم لذت نبردم !  

همین تو

 حتا اگر روزی

گالیله حرفش را پس بگیرد
من از آسمان تو فرود نمی‌آیم
شوکرانت را هم بر زمین نمی‌ریزم
می‌نوشمت مدام
دلهره‌ی من!
زندگی یعنی تو
همین تو
که حتا در خواب‌های من
کمین می‌کشی تا چیزی از قلم نیفتد
همین تو
که هنوز خنده‌هات توی موهام مانده
و وقتی به سرم دست می‌کشم
تمام فرشتگان خدا
می‌زنند زیر آواز
من تو را
با تمام دنیا هم عوض نمی‌کنم.



" عباس معروفی "


ندیده ای مرا ؟

در انتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پاپوش پای خسته ام

این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام ‚ کجا
ندیده ای مرا ؟

"حسین پناهی"


پ.ن : مرسی عسل عزیز که من شریک نوشته های زیبایی که خوندی می کنی ( همینطور تو امین عزیز) . این یعنی خوشبختی :)

مرا بگویید

مرا بگویید چگونه دنیا را به نظاره بنشینم
آنگاه که همه شمایل سنگی خود را در حصار نام ها و مقام ها می بینند
و دست در جیب فرو می برند
مباد دست کسی را به یاری گیرند
و سر در جیب
 
مباد نگاه منتظری را با لبخند پاسخ گویند

 

" امین " 


پ.ن : مرسی که دست نوشته خودت برام فرستادی. واقعا لذت بردم 

گپ خودمانی

دوستانه حرف می زنیم
دوستانه می رویم رو به انتهای شب
دوستانه یک مسیر صدهزارساله را
دور می زنیم و باز دور می زنیم
هیچوقت نیز حرفهایمان به انتها نمی رسد.

هیچ فکر کرده ای
در مسیرهای منحنی کسی به انتها نمی رسد؟
فکر کن که توی برف و مه به سوی خانه می رویم
خانه روی خط راست ایستاده روی نقطه ی دروغ.

ما ولی میان برف و مه
روی انحنای بهت خویش دور می زنیم.

خانه دور نیست
ضلع شرقی خیالمان نشسته، پوزخند می‌زند.

آه
در خیال منطقی که در دقایق ریاضی اش جنون گرفته است
ماجرا رسیدن است
هیچ دیده ای که در مدار دایره کسی به مقصدی رسد؟

بازی طبیعت است این.

ما فقط رونده ایم
راست است این که مقصدی در انتهای راه نیست
ما همیشه توی برف و مه به سوی باد می رویم.


فکر کن چقدر جالب است
این که این روندگی
نفس زندگی ست.

پس چرا در این مدار دایره
در اسارت تسلسل همیشگی
دوستانه گپ نمی زنیم؟
دوستانه سر نمی کنیم؟

" گپ خودمانی/سعید سلطانی "


پ.ن: یک - مرسی امین 

دو-عجیب دلم هوای یه گپ ساده رو کرده !