کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

دفتر خاطرات کوروش کبیر لو رفت !!

دیشب خواهرم چند خط از کتابی روکه دوستش بهش داده بود تا بخونه رو برام خوند. موضوعش مدیریت کوروش کبیر بود. وااای خدای من فوق العاده بود. کلی خندیدیم. داستان مثلا از زبان کوروش نوشته شده بود. خیلی خدا بود!!! چیزایی از زبان  کوروش می گفت که مربوط میشه به زوایای پنهان روحی هر شخصیتی ، حالا این نویسنده گرامی از روی چه اسنادی پی به این نکات روحی کوروش خان کبیر دو هزار سال قبل برده ، الله اعلم !! کارش از بیخ و بن ایراد داره. مثلا توی قسمت سخن ناشر از لفظ " استکبار جهانی " استفاده شده. وقتی همین چیزی بیان میشه تا ته کتاب رو میشه حدس زده که چه اشغالیه ! حتی شک دارم که اصلا همچین نویسنده به فرض خارجی ای هم بوده که کتابش ترجمه بشه !!!

خلاصه دو سه خطی که از کتاب گذشت دل و روده من و خواهرم پاره شد و درنهایت برای حفظ جونمون از خوندن منصرف شدیم. ولی واقعا جای تاسفه که همچین کتابای بی ارزشی با چاپهای خوب و قیمت کم منتشر میشه و اینکه طرفدارانی هم داره. کاملا مشخصه که این نوع کتابهای سفارشی به دنبال جهت دادن افکار ایرانی هایی هستن که زیادی و بی خود و بی جهت به تاریخ مون و اشخاصش بها میدن و افتخار می کنن !! جریاناتی که پشت این نوع کتابها هستن ، وقتی میبینن که دیگه نمیشه از دکون مذهب چیزی به دست بیارن ، به تاریخ پر افتخارمون متوسل شدن که افکار خودشون رو ترویج بدن . چیزی که توی فیس بوک به شدت مشاهده میشه ! از همه بدتر مخاطب کم مطلع که خط فکری مناسبی برای کتاب خوندن نداره و با این جریانات همراه میشه!

در نهایت اینکه بیایم دست از سر پان ایرانیسم و کوروش و داریوش بزرگ برداریم و منطقی تر فکر کنیم و کتاب بخونیم!


پ.ن :  کلا از کتابی که بهم بگه چطوری فکر کن ، متنفرم ! 

زهرای خیلی خیلی خیلی خوشحال

بالاخره به آرزوی دوران بچگی م رسیدم. پنج شنبه رفتم و کتابخونه ی مورد پسندم خریدم. هنوزم بعد دو روز هیجان زده و خیلی خیلی خوشحالم. وقتی رسیدم خونه با اینکه خیلی خسته بودم رفتم و همه ی کتابام از گوشه و کنار جمع کردم و چیدم توی کتابخونه م . وااای خیلی حس خوبی بود. تازه کلی هم فضا برای کتابای آتی پیدا کردم. جا برای مجله هام هم باز شد.

وااای خیلی باحال بود . وقتی همه کتابای قدیمی رو جابجا و تاریخ خریدشون نگاه می کردم ، تموم خاطراتم مرور شد . الانم که به فکرش می افتم کلی هیجان زده میشم و نیشم تا گوشم باز میشه. این خوب ترین اتفاقیه که این اواخر برام افتاده. جالبیش اینه که همه چی همونی شد که من می خواستم ، شکل کتابخونه ، گنجایشش ، فضایی که گرفته ، قیمتش و از همه مهم تر با تلاش خودم تونستم همه چی رو ردیف کنم. اینکه با تلاش خودت به رویاهات واقعیت بدی لذتی غیر قابل توصیف و فراموش نشدنی داره.

شاید از نظر خیلی ها این اتفاق مهمی  نباشه که من به خاطرش اینقد خوشحالم ولی برای من حس فوق العاده ای داشت. میشه گفت بعد از این همه شکستایی که این اواخر خوردم و ضرباتش تحمل میکردم این اتفاق مثل معجزه ای  بود که دوباره منو سر ذوق آورد. واقعا کی میگه به معجزه اعتقاد نداره ؟!! الان کتابخونه م شده معبدم. هر وقت که از جلوش رد میشم یه مکثی میکنم ، لبخندی میزنم و از ته دل خوشحال میشم.

 

به سوووووووووووووووووی بی نهایت و فراتر از آن 

اتفاق خوب

امروز قراره برام یه اتفاق خوب کتابی  بیافته . کلی هیجان زده ام 

و پیش از ...

در آغوش من خفته‌ای
و پیش از خوابیدن گفته‌ای
خواب بستنی ببین
و پیش از گفتن
مرا بوسیده‌ای
با طعم سیب
و پیش از بوسیدن
یک دور تمام مرا در باغ نارنج و ترنج گردانده‌ای
آرامش قشنگم!
و حالا من
با خیال تو برگشته‌ام
در آشفتگی موهات
بستنی می‌خورم
و خواب تو را می‌بینم


" عباس معروفی " 

تشویش*

وقتی از قتل قناری گفتی

دل پر ریخته ام وحشت کرد .

وقتی آواز درختان تبر خورده باغ

در فضا می پیچد

از تو می پرسیدم :

-  به کجا باید رفت ؟

 

غمم از وحشت پوسیدن نیست

غم من غربت تنهائی هاست

برگ بید است که با زمزمه جاری باد

تن به وارستن از ورطه هستی می داد

 

یک نفر دارد فریاد زنان می گوید

- در قفس طوطی مرد

و زبان سرخش

 سر سبزش را بر باد سپرد

 

من که روزی فریادم بی تشویش

می توانست جهانی را آتش بزند

در شب گیسوی تو

گم شد از وحشت خویش


" حمید مصدق "


پ.ن: وقتی سوم راهنمایی بودم معلم ادبیاتم این شعر رو تخته نوشت. 

می گفت حمید مصدق رو خیلی دوست داره و حقم داشت. 

بعضی اشعار تو درون آدم جاریه ،شاید متوجه حضورشون نشی ، 

هرازگاهی به زبونت میان و تو توجهی بهشون نداری، 

اما یه دفعه ای خودشون رو باشدت بهت نشون میدن. مثل همین الان من و همین شعر.

دیروز هم همین حس ناگهانی رو داشتم. یه دفعه وسط خیابون یه دعایی 

از یه آدم ناشناس که سالها قبل از کتابی خونده و مدت زیادی تکرارش

 نکرده بودم رو شروع کردم به خوندن! گاهی وقتها حس میکنم دارم دیوونه میشم!