کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

آری شود

 

ترسم که اشک در غم ما پرده‌در شود

وین راز سر به مهر به عالم سمر شود

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر

آری شود ولیک به خون جگر شود

خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه

کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود

از هر کرانه تیر دعا کرده‌ام روان

باشد کز آن میانه یکی کارگر شود

ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو

لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود

از کیمیای مهر تو زر گشت روی من

آری به یمن لطف شما خاک زر شود

در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب

یا رب مباد آن که گدا معتبر شود

بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی

مقبول طبع مردم صاحب نظر شود

این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست

سرها بر آستانه او خاک در شود

حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست

دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود

 

" حافظ "


پ.ن : باز هوا بارونی شد و ارواح شعرها ظاهر شدن مخصوصا این شعر که عاشقشم 


 

معرفی کتاب : پدرو پارامو


نام : پدرو پارامو

نویسنده : خوان رولفو

مترجم : احمد گلشیری

نشر : آفرینگان

موضوع : داستان مکزیکی

 


( قسمتی از ادبیات آمریکای لاتین به ویژه مکزیک آمیخته به جادو و روح و اعتقادات عجیب می باشد. آنچه که در داستان های سایر ملل عجیب می نماید در ادبیات مکزیک طوری عادی جلوه می کند که انگار در زندگی روزمره آنان جریان دارد مانند حضور خداوند در ملل شرقی) .


داستان زندگی پدرو پارامو منعکس کننده جامعه آن زمان مکزیک هم از نظر اجتماعی و هم از نظر سیاسی  است و با قول یکی از پسران نامشروعش مبنی بر شناخت او آغاز میشود . با پیشرفت هر چه بیشتر داستان شخصیت های مختلفی وارد می شوند که هر کدام به گوشه ای هر چند ناچیز از زندگی پارامو تعلق دارند و ما از طریق آنچه که آنان تعریف می کنند کم کم به شخصیت واقعی او پی می بریم اما دراین میان افراد هر کدام به ترتیب زمانی وارد داستان نمی شوند. یعنی روند زمان حالت پسرونده و پیشرونده دارد. همچنین سیر داستان در وقفه ای به اتفاقات زمان حال پسر پارامو که اهرم پیشبرنده داستان است می پردازد و سپس با مرگ او ادامه ماجرا از دنیای مردگان دنبال می شود.


ارواح سرگردان و گناه در داستان رولفو حضوری فعال و قوی ای دارند. هرکدام از شخصیت های داستان به نوعی گناهکارند و در پی طلب عفو و بخشش از پیشگاه خداوند هستند تا ارواحشان پس از مرگ به آرامش برسد و آنان که آمرزیده نمی شوند در همان حوالی زادگاهشان سرگردان باقی می مانند. زندگان نیز در این داستان کم شباهت به ارواح نیستند. آنان نیز چون مردگانی معذب و بی هدف به زندگی ادامه می دهند به طوری که برای خواننده زنده یا مرده بودن شخصیتی اهمیت ندارد. در واقع مرز زنده و مرده بودن افراد داستان بسیار به هم نزدیک است طوری که ممکن است خواننده زنده ای را مرده بپندارد !


خود شخصیت پارامو نیز نماد اربابی قدرتمند و فاسد جامعه مکزیک است که برای رسیدن به منافع خود از اقداماتی نظیرحمایت از شورشیان دریغ نمی کند و حتی برای به دست آوردن رویای عشق دوران کودکی ش از قتل نیز سر باز نمی زند اما درنهایت به علت مرگ معشوقش دست از زندگی می شوید و چشم انتظار مردن در خیالات خود باقی می ماند.

 


پ.ن : کسانی که به ادبیات آمریکای لاتین علاقه دارند حتما از خوندن این کتاب لذت خواهند برد.



سگال : بودِ مرد


روزی درویشی به میهنه رسید و همچنان با پای افزار پیش شیخ ما آمد و گفت : " ای شیخ بسیار سفر کردم و قدم فرسودم. نه بیاسودم و نه آسوده ای را دیدم . " شیخ گفت : " هیچ عجب نیست . سفر تو کردی و مراد خود جستی. اگر تو درین سفر نبودیی و یک دم بترک خود بگفتیی هم تو بیاسودیی و هم دیگران به تو بیاسودندی. زندان مرد بودِ مرد است. چون قدم از زندان بیرون نهاد به مراد رسید. "


 

آنسوی حرف و صوت – گزیده ی اسرار التوحید -

انتخاب و توضیح : محمد رضا شفیعی کدکنی

 


منبع اصلی  : اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید / محمد بن منوّر بن ابی سعد بن ابی طاهر بن ابی سعید میهنی

 


پ.ن : " سِگال " به معنای اندیشه از فعل سِگالیدن به دو معنای اندیشیدن و خصومت ورزیدن می آید که همان معنا اول مد نظر می باشد. هدف از باز کردن چنین سر فصلی در وبلاگ آشنا نمودن مخاطب عام با میراث ادبی این سرزمین است که متاسفانه با وجود نزدیکی به روزگار ما و نیاز روزافزون به چنین منابع زندگی سازی دچار فراموشی شده است و کمتر کسی به سراغ این متون ارزشمند می رود. بنابراین تصمیم بر این مقرر شد تا آنجا که در توان است بخش هایی از این میراث غنی و کهن در دسترس عامه افراد قرار گیرد. باشد که ثابت قدم باشم.



به هوش باش


عاشق زنی مشو

که می خواند

که زیاد گوش می دهد

زنی که می نویسد

 

عاشق زنی مشو

که فرهیخته است

افسونگر ، وهم آگین ، دیوانه

 

عاشق زنی مشو

که می اندیشد

که می داند که داناست ، که توان پرواز دارد

به زنی که خود را باور دارد

 

عاشق زنی مشو

که هنگام عشق ورزیدن می خندد یا می گرید

که قادر است جسمش را به روح بدل کند

و از آن بیشتر عاشق شعر است

( اینان خطرناک ترین ها هستند )

و یا زنی که می تواند نیم ساعت مقابل یک نقاشی بیاستد

و یا که توان زیستن بدون موسیقی را ندارد

زنی که از سیاست سر در می آورد

زنی که از بی عدالتی بیزار است

 

عاشق زنی مشو

 که بازی های توپی و فوتبال را دوست دارد

زنی که فارغ از ویژگی های صورت و پیکرش ، زیباست

 

عاشق زنی مشو

 که پُر ، مفرح ، هشیار ، نافرمان و جواب ده است

که پیش نیاید که هرگز عاشق این چنین زنی شوی

چرا که وقتی عاشق زنی از این دست می شوی

که با تو بماند یا نه

که عاشق تو باشد یا نه

از این گونه زن ، بازگشت به عقب ممکن نیست

هرگز.

 

 

" مارتا ریورا گاریدو "



 

پ.ن : برای بودن و ماندن با چنین زنی باید از همه پیش فرض ها گذشت. باید تمام اشل ها ، مقیاس ها و قالب ها را کنار گذاشت چرا که معیار شناخت این زن تنها خود اوست !


باید شجاع بود.


 این زن نه به گذشته تعلق دارد و نه آینده ، تنها حال است که در او جاری ست.


حرکت ،ذات و جوهره چنین زنی ست و ایستادنش یعنی مردن ، پوسیدن ، گندیدن. باید پا به پا و شانه به شانه ش حرکت کرد. او نه سایه سر می خواهد و نه تکیه گاه ، او همقدم میخواهد ، همسفر، همفکر.


باید همیشه به هوش بود. او درعین وفاداری عبور را خوب می داند و از رنج و تنهایی نمی هراسد و به نیروی بهبودی ایمان کامل دارد.


با چنین زنی باید بسیار سخن گفت  چرا که درون او مدام در حال تغییر است و اگر سکوتش طولانی شود باید هوشیار بود که چیزی بزرگ در حال تغییر است؛ شاید حس ش ، انگیزه اش و حتی شاید رویایش !


چنین زنی زخم خورده ،عاصی و قدرتمند است.

 

پر هیاهو


از یاد رفته ام

اما ... 

چه بهتر !

یاد جای خوبی نبود

شهری بود

پر رفت  و آمد

پر دود



" محمدرضا ضیغمی "