کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

سنگ


گلتن : همه در آغاز حسّند و پس از چندی کم کم حسی نمی کنند ، از عادت و از ناچار ؛ تا در پایان همگی سنگی می شوند.این گوشه ای از بازی ماست.

 


" پرده خانه / بهرام بیضایی "



سخت های شکننده


مرد ها هم گاهی بی کس می شوند

وقتی جستجو می کنند

نگاه آشنا را

و نمی یابند و از پا می افتند

دست می کشند از دلدادگی

روزمرگی ها را بیشتر به دور خود دیوار می کنند

آدم دیگری می شوند

گاهی ساکت ، گاهی پر صدا

گاهی جسور ، گاهی خودخواه

مرد ها وقتی نمی یابند گوشه ی آرامش را

میان آغوش نرم و گرم یک زن

سنگ می شوند

مرد ها گاهی نصفه و نیمه می مانند

وقتی نیست دخترکی که برایشان دختر باشد !

می دانی چه می گویم ؟

شرور باشد

برای چشمان مردش بی پروا باشد

بگوید ...  بخندد ... ببوسد

خستگی هایش را بفهمد

سکوتش را بخواند

دستش را بگیرد شهر را نشانش دهد

رو به روی مغازه ها بایستد

برایش لباس انتخاب کند

و بفهمد و بفهمد و بفهمد

مرد ها

این سخت های شکننده

گاهی

فهمیدن می خواهند.



" عادل دانتیسم "



وصال دوست


جانم خیال شد به خیال خیال دوست

دل بیقرار گشت به عشق وصال دوست

هر کس به آرزوی جمالست در جهان

مائیم و آرزوی خیال جمال دوست

مهر منیر چیست شعاعی ز روی یار

یا کیست ماه نو چو غلامی هلال دوست

تا زنگ غیر ز آئینهٔ دل زدوده ام

در آینه ندیده ام الوصال دوست

مردم ندیده اند و گر سرو راستین

بر جویبار دیدهٔ ما چون هلال دوست

ما را کمال نیست به خود ای عزیز ما

داریم ما کمال ولی از کمال دوست

سید تو بار جان منه اندر وثاق دل

کاین خانه جای رخت بود یا محال دوست



" شاه نعمت الله ولی "



آخر قصه


مادر بزرگ !

حنایت رنگ ندارد دیگر

او که آخر قصه قرار بود بیاید

اول قصه رفت !



" رضا کاظمی "



زنان نایاب


مسافر ترین زن دنیا هم

دست خطی میخواهد

که بنویسد برایش :

" زود برگرد

طاقت دوری ات را ندارم "

 

زن ها

همه چیزشان را پنهان می کنند

تنهایی را

دلتنگی را

گریه ها را

دوست داشتن را

 

زن ها

هنگام شکستن صدایشان در نمی آید

درد که دارند به خود نمی پیچند

نهایتا تسکین درد یک زن

گریه های یواشکیست

و اینان

همان زنان مرد صفت هستند که نایابند ...

 


" هوشنگ ابتهاج "

 


پ.ن : برخورد با این نوشته مصادف شده با خوندن کتاب " پرده خوانی " بهرام بیضایی که دقیقا وصف این چنین زنان قوی ای – یا به قولی مرد صفت - است. بعضی کتابا – سرنوشت ها - پر از درد اند.