کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

نظری فرما


ما بنده درویشیم شاها نظری فرما

صاحب نظری شاها ما را نظری فرما

آنجا که مقام تست ما را نبود باری

باری ز سر احسان آنجا نظری فرما

تو ناظر و منظوری ما آینهٔ روشن

در آینهٔ روشن جانا نظری فرما

ما از نظر لطفت داریم بسی امید

نومید مکن ما را حالا نظری فرما

در هر چه نظر کردیم نور تو در آن دیدیم

با عقل از آن گفتیم اشیا نظری فرما

ای موسی بن عمران ز آتش نتوانی دید

در عین همه بنگر اسما نظری فرما

با سید سر مستان داری نظری شاها

از بهر دل سید ما را نظری فرما



" شاه نعمت الله ولی "



سفرنامه بخش نهم : شاه‌رود، سپیدرود و دریای آبسکون


چون از آن جا برفتم نشیبی قوی بود . چون سه فرسنگ برفتم دیهی از حساب طارم بود برزالحیر می‌گفتند. گرمسیر و درختان بسیار از انار و انجیر بود و بیش تر خودروی بود.

و از آن جا برفتم رودی بود که آن را شاه رود می‌گفتند.

بر کنار دیهی بود که خندان می‌گفتند و باج می‌ستاندند از جهت امیر امیران و او از ملوک دیلمیان بود و چون آن رود از این دیه بگذرد به رودی دیگر پیوندد که آن را سپید رود گویند و چون هردو رود به هم پیوندند به دره ای فرود رود که مشرق است از کوه گیلان و آن آب به گیلان می‌گذرد و به دریای آبسکون رود و گویند که هزار و چهارصد رودخانه در دریای آبسکون ریزد، و گفتند یکهزار و دویست فرسنگ دور است، و در میان دریا جزایر است و مردم بسیار و من این حکایت را از مردم شنیدم.

 

 

طارم : ناحیه ای است بزرگ در کوههای مشرف بر قزوین طرف بلاد دیلم

دریای آبسکون : دریای خزر. بحیره ی جرجانیه . دریای گرگان

فرسنگ (فرسخ) : واحدی برای اندازه گیری مسافت ، تقریباً شش کیلومتر



" ناصرخسرو قبادیانی "

 

 

چاره


گیریم خنجر حرف تو بر پهلوی باورها نشست

نوش دارویی

شرابی

شیونی

شعری به کارش می کنیم ،

دل که چرکین شد چه کارش می کنیم ؟!



" محمد رضا شفیعی کدکنی "


پ.ن :

خلد گر به پا خاری، آسان برآرم

 چه سازم به خاری که در دل نشیند؟



از همان زمان که ...


رو به روی من فقط تو بوده ای

از همان نگاه اولین

از همان زمان که آفتاب

با تو آفتاب شد

از همان زمان که کوه استوار

آب شد

از همان زمان که جست وجوی عاشقانه مرا

نگاه تو جواب شد

روبروی من فقط تو بوده ای .

 


" محمدرضا عبدالملکیان "



سگال : نشان


گفتند نشان بندگی چیست ؟

گفت: آنجا که منم نشان خداوندی است هیچ نشان بندگی نیست.

گفتند نشان فقر چیست؟ 

گفت: آنکه سیاه دل بود. 

گفتند معنی این چگونه باشد؟ 

گفت: یعنی از پس رنگ سیاه رنگی دیگر نبود. 

گفتند نشان توکل چیست؟ 

گفت: آنکه شیر و اژدها و آتش و دریا و بالش هر پنج ترا یکی بود که در عالم توحید همه یکی بود در توحید کوش چندانکه توانی که اگر در راه فرو شوی تو پرسود باشی و باکی نبود. 

گفتند کار تو چیست؟

گفت: همه روز نشسته‌ام و بردار برد، می‌زنم. 

گفتند این چگونه بود؟ 

گفت: آنکه هر اندیشه که بدون خدا در دل آید آنرا از دل می‌رانم که من درمقامی‌ام که بر من پوشیده نیست سرمگسی در مملکت برای چه آفریده است و ازو چه خواسته است یعنی بوالحسن نمانده است خبردار حق است من در میان نیم لاجرم هر چه در دست گیرم گویم خداوندا این را نهاد تن من مکن.



ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی



منبع اصلی : تذکرة الاولیاء / فریدالدّین ابوحامد محمّد عطّار نیشابوری