شخص ساده لوحی مکرر شنیده بود که خداوند متعال ضامن رزق بندگان است و به هر موجودی روزی رسان است. به همین خاطر به این فکر افتاد که به گوشه ی مسجد برود و مشغول عبادت شود و از خداوند روزی خود را بگیرد. به این قصد یک روز از سر صبح به مسجد رفت و مشغول عبادت شد. همین که ظهر شد از خداوند طلب ناهار کرد. هر چه به انتظار نشست برایش ناهاری نرسید تا اینکه شام شد و او باز از خداوند طلب خوراکی برای شام کرد و چشم به راه ماند. چند ساعتی از شب گذشته درویشی وارد مسجد شد و در پای ستونی نشست و شمعی روشن کرد و از دوپله خود قدری خورش و چلو و نان بیرون آورد و شروع کرد به خوردن. مردک که از صبح با شکم گرسنه از خدا طلب روزی کرده بود و در تاریکی و به حسرت به خوراک درویش چشم دوخته بود ، دید درویش نیمی از غذا را خورد و عنقریب باقی اش را هم میخورد، بی اختیار سرفه ای کرد. درویش که صدای سرفه را شنید گفت : " هر که هستی ، بفرما پیش" . مرد بینوا که از گرسنگی داشت لرزید پیش آمد و بر سر سفره ی درویش نشست و مشغول خوردن شد. وقتی سیر شد درویش شرح حالش را پرسید و آن مرد هم حکایت خودش را تعریف کرد. درویش به آن مرد گفت : " فکر کن اگر تو سرفه نکردی بودی من از کجا می دانستم که تو اینجایی تا به تو تعارف کنم و تو هم به روزی خودت برسی؟ شکی نیست که خدا روزی رسان است اما یک اهنی هم باید کرد ! "
دوپِله : کیسه گدایی
روایت شهرکرد سال یک هزار و سیصد و پنجاه
" تمثیل و مثل / سید ابوالقاسم انجوی شیرازی "
پژوهش : احمد وکیلیان
ذره ای اندوه تو از هر دو عالم خوشتر است
هر که گوید نیست دانی کیست آن کس کافر است
کافری شادی است و آن شادی نه از اندوه تو
نی که کار او ز اندوه و ز شادی برتر است
آن کزو غافل بود دیوانه ای نامحرم است
وانکه زو فهمی کند دیوانه ای صورتگر است
کس سر مویی ندارد از مسما آگهی
اسم میگویند و چندان کاسم گویی دیگر است
هرچه در فهم تو آید آن بود مفهوم تو
کی بود مفهوم تو او کو از آن عالیتر است
ای عجب بحری است پنهان لیک چندان آشکار
کز نم او ذره ذره تا ابد موج آور است
صورتی کان در درون آینه از عکس توست
در درون آینه هر جا که گویی مضمر است
گر تو آن صورت در آیینه ببینی عمرها
زو نیابی ذره ای کان در محلی انور است
ای عجب با جملهٔ آهن به هم آن صورت است
گرچه بیرون است ازآن آهن بدان آهن در است
صورتی چون هست با چیزی و بی چیزی به هم
در صفت رهبر چنین گر جان پاکت رهبر است
ور مثالی دیگرت باید به حکم او نگر
صورتش خاک است و برتر سنگ و برتر زان زر است
تا که در دریای دل عطار کلی غرق شد
گوییا تیغ زبانش ابر باران گوهر است
" عطار "
اول چشمها را دیدم
بعد گوشوارهها در خاطرم آویخت
دلم در خاطرت
آهوترین هراسِ نگاه!
من هیچ وقت عاشق هیچ گوشوارهای
نشدم
دنیا پر از گوشواره است
لیک سربند همان نگاه
دلم مثل برهای دنبال سبزی
گوشوارهای تو
راه افتاد
و در آبی دریاش غرق شد
ولی
اول چشمها را دیدم
گفته بودم؟
" عباس معروفی "
پانزدهم رجب ثمان و ثلثین و اربعمایه از آن جا به کویمات شدیم. و از آن جا به شهر حما شدیم. شهری خوش آبادان بر لب آب عاصی و این آب را از آن سبب عاصی گویند که به جانب روم میرود. یعنی چون از بلاد اسلام به بلاد کفر میرود عاصی است و بر آب دولاب های بسیار ساخته اند. پس از آن جا راه دو میشود یکی به جانب ساحل و آن غربی شام است و یکی جنوبی به دمشق میرود. ما به را ه ساحل رفتیم.
در کوه چشمه ای دیدم که گفتند هر سال چون نیمه شعبان بگذرد آب جاری شود از آن جا و سه روز روان باشد و بعد از سه روز یک قطره نیاید تا سال دیگر. مردم بسیار آن جا به زیارت روند و تقرب جویند و به خداوند سبحانه و تعالی و عمارت و حوضها ساختهاند آن جا چون از آن جا گذشتیم به صحرایی رسیدیم که همه نرگس بود شکفته چنان که تمامت آن صحرا سپید مینمود از بسیاری نرگس ها.
دولاب : چرخی که با آن جهت آبیاری کردن زراعت از چاه آب کشند .
" ناصرخسرو قبادیانی "
دشمن چو از همه حیلتی فروماند ، سلسله ی دوستی بجنباند . پس آنگه به دوستی کارهایی کند که هیچ دشمن نتواند.
منبع اصلی : گلستان / مشرف الدین مصلح بن عبدالله شیرازی مخلص به سعدی