کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

شاهنامه - آغاز کتاب ، بخش پنجم : گفتار اندر آفرینش آفتاب و ماه


{ ز یاقوت سرخست چرخ کبود

نه از آب و گرد و نه از باد و دود

به چندین فروغ و به چندین چراغ

بیاراسته چون به نوروز باغ }

روان اندر آن گوهر دل فروز

کزو روشنایی گرفت ست روز

که هر بامدادی چو زرین سپر

ز مشرق برآرد فروزنده سر

زمین پوشد از نورْ پیراهنا

شود تیره گیتی بدو روشنا

چُن از مشرق او سوی خاور کَشد

ز مشرق شبِ تیره سر برکَشد

نگیرند مر یکدگر را گذر

نباشد از این یک روش راستر

اَیا آنکه تو آفتابی همی *

چه بودت که بر من نتابی همی ؟

 


چراغ ست مر تیره شب را بسیچ **

- به بد تا تُوانی تو هرگز مپیچ! -

چو سی روز گِردش بپَیمایدا

دو روز و دو شب روی ننمایدا

پدید آید آنگاه باریک و زرد

چو پشتِ کسی کو غمِ عشق خَورد

چو بیننده دیدارش از دور دید

هم اندر زمان او شود ناپدید

دگر شب نِمایش کند پیشتر

تو را روشنایی دِهد بیشتر

به دو هفته گردد تمام و درست

بدان باز گردد که بود از نَخست

بود هر شب آنگاه باریکتر

به خورشید تابنده نزدیکتر

بدینسان نِهادش خداوندِ داد

بود تا بود هم بر این یَک نِهاد

 


اَیا : حرف ندا به معنی " ای "

** بسیچ : ابزارچراغ



ویژگی دستوری :


یک - کاربرد پیشوند مر در جلوی مفعول :

نگیرند مر یکدگر را گذر


دو – کاربرد الف اطلاق ، به ویژه در پایان مصراع ها :

زمین پوشد از نورْ پیراهنا / شود تیره گیتی بدو روشنا ، چو سی روز گِردش بپَیمایدا / دو روز و دو شب روی ننمایدا


سه – کاربرد چن به جای چو در جلوی واکه ها :

چُن از مشرق او سوی خاور کَشد


 

بر اساس پیرایش جلال خالقی مطلق با نگاهی به چاپ مسکو

ابیات داخل {} متعلق به چاپ مسکو می باشند.



سفرنامه بخش بیست و پنجم : صور


چون از آن جا پنج فرسنگ بشدیم به شهر صور رسیدیم. شهری بود درکنار دریا ، شیخی بوده و آن جا آن شهر را ساخته بود و چنان بود که باره شهرستان صد گز بیش بر زمین خشک نبود ، باقی اندر آب دریا بود ، و باره یی سنگین تراشیده و درزهای آن را به قیر گرفته تا آب در نیاید . و مساحت شهر را هزار در هزار قیاس کردم ، همه پنج شش طبقه بر سر یکدیگر و فواره بسیار ساخته ، و بازارهای نیکو و نعمت فراوان ، و این شهر صور معروف است به مال و توانگری درمیان شهر های ساحل شام. و مردمانش بیش تر شیعه‌اند. و قاضی بود آنجا ، مردی سنّی مذهب ، پسر ابوعقیل می‌گفتند ، مردی نیک منظر و توانگر. و بر در شهر مشهدی راست کرده‌اند و آن جا بسیار فرش و طرح و قنادیل و چراغدان های زرین و نقره گین نهاده، و شهر بر بلندی واقعست و آب شهر از کوه می‌آید. و بر در شهر طاق های سنگین ساخته ‌اند و آب بر پشت آن طاق‌ها به شهر اندر آورده اند و در آن کوه دره ییست مقابل شهر که چون روی به مشرق بروند به هجده فرسنگ ، به شهر دمشق رسند.


 

مشهد : جای حاضر شدن ، جای گرد آمدن

راست کردن : آماده کردن ، ترتیب دادن

 


" ناصرخسرو قبادیانی "

 

بر اساس تصحیح محمد دبیر سیاقی



بهانه زندگی


ماندن

امان از این ماندن

که به پای خیلی ها نماند

که به تن خیلی ها نرفت


ماندن یعنی بوسه های هرروزه

یعنی : تو نباشی؛

من دستم به زندگی نمی رود!

 


" عادل دانتیسم "



رفته بر باد


کلاهم اگر این بار

به سرزمین تو بیافتد هم

برنمى گردم به این بازى...

قرارمان این نبود

روىِ قلّه هاى شعرم بایستى

و تمام جهان مبهوت تو باشد

اما

سهم خودم از تو

کلاهى باشد که باد برده است... 



" کامران رسول زاده "



حافظه ی ایدئولوژی *


دموکراسی ؟

آری ... حتما

اما ، با زنی دیوانه چون من چه می کنی 

که پیاپی

به دیکتاتوری عشق تو 

رای می دهد ؟!



" ابدیت ، لحظه ی عشق /  غادة السّمّان " 



* عنوان شعر متعلق به شاعر است.