کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

ایران باستان : آفرینش دوم در آیین مانوی


آفرینش دوم (رهایی هرمزدبغ و آفرینش کیهان ) : 

 

نخستین ایزدی که در این مرحله آفریده می شود ، دوستِ روشنان (یک) نام دارد که آگاهی چندانی درباره ی وظایف او نداریم اما به نظر نگارنده ، او محتملا روشن کننده ی صحنه ی نبرد مهرایزد (دو) با دیوان است.آن گاه بام ایزد (سه)  فرا خوانده می شود که بعدها در آفرینش سوم ، معمار و آرایش دهنده بهشت نو است. پس از او مهر ایزد آفریده می شود که پنچ فرزند دارد : دَهبِد(چهار) ، مَرزبِد (پنج) ، ویسبِد (شش) ، زَندبِد (هفت) و مانبِد (هشت). مهرایزد به لبه ی مغاک می رود و خروش سر می دهد. هرمزدبغ فریادش را می شنود و از ژرفای کیهان تاریکی ، پاسخ می دهد. هرمزدبغ فریادش را می شنود و از ژرفای کیهان تاریکی ، پاسخ می دهد. از این گفت و گو ایزد خروش (نه) و ایزد پاسخ (ده) آفریده می شوند.


بدین گونه مهرایزد، هرمزدبغ را رهایی می بخشد و هرمزدبغ از بی هوشی در می آید ، بر می خیزد و به کیهان روشنی ، نزد مادر زندگی و مهرایزد می رود. رهایی او نمونه ی ازلی نجات روان بشر است.


آن گاه مهرایزد به جهان تاریکی می تازد و نیروهای اهریمنی را شکست میدهد.در این هنگام ، مرحله ی جهان آفرینی آغاز می شود.مهرایزد از تن دیوان کشته شده ، هشت زمین و از پوست تن آنان، ده آسمان می سازد.بازماندگان را که همان پسران و بزرگان دیوی اند، به زنجیر می کشد و زنده در طاق آسمان می بندد. آن گاه از پاره های نوری که دیوان فرو بلعیده اما هنوز آلوده نشده اند، خورشید و ماه را به وجود می آورد و از نورهایی که اندکی آلوده گشته اند ، ستارگان را می آفریند که در آسمان دیگری ( آسمان یازدهم ) قرار دارند.همچنین برای رهایی نورهای دیگر که در دست نیروهای دیوی اسیراند، سه چرخ می سازد : چرخ آتش ، چرخ آب و چرخ باد که نگهبان آن ها زندبد است. دهبد ده آسمان را از بالا نگه می دارد و مانبد که بر زمین پنجم ایستاده است ، سه زمین بالایی را بر شانه های خود نگه می دارد. جهان در این مرحله کاملا بی جنبش است و حیات هنوز در آن پدید نیامده است.



یک - دوست روشنان : ایزدی که در نجات هرمزدبغ ، که به دست مهرایزد و فرزندان او انجام میگیرد ، روشن کننده های صحنه های نبرد است

دو - مهر ایزد : نجات دهنده هرمزدبغ و آفریننده کیهان مادی

سه - بام ایزد : معمار و سازنده ی بهشت نو.

پنج فرزند مهر ایزد:

چهار - دهبد : شهریار آسمان نخستین و نگهبان سه آسمان بالایی

پنج - مرزبد: شهریار هفت آسمان پایینی

شش - ویسبد : در میانه ی کیهان ایستاده و پینده ی آن است.

هفت - زندبد : گرداننده ی سه چرخ باد و آب و آتش.

هشت - مانبد : بر زمین پنجم ایستاده ، هر هشت زمین را با شانه و پاهای خود نگه می دارد؛ برابر اطلس در اساطر یونان

نه - ایزد خروش : ششمین فرزند مهرایزد که هرمزدبغ اسیر را صدا می زند

ده -ایزد پاسخ : ششمین فرزند هرمزدبغ که به ایزد خروش پاسخ می هد.



منبع :

کتاب " اسطوره افرینش در آیین مانی " : نوشته دکتر ابوالقاسم اسماعیل پور. انتشارات کاروان.صفحه ی هفتاد چهار



ایران باستان : آفرینش نخستین در آیین مانوی

عرفان  مانوی ریشه در کیش گنوسی دارد و شناخت، خودآگاهی و خرد مهم‌ترین ویژگی کیش مانوی است. به همین سبب مانی جهان شناختی گسترده و ژرف داشت. جهان‌شناسی او هر چند با اساطیر در آمیخته بود، اما ساختار پیچیده و ژرفی داشت و متکی به اخترشناسی و دانش‌های دیگر بود. درنگاره مانوی همان اندازه که روح والاست، تن فاسد، اهریمنی، حقیر و پلشت است.

یکی از بارزترین باورهای  مانویان، باور به سمسارا - به معنی تناسخ - است، یعنی روان‌هایی که هنوز از رده نیوشایان به رده برگزیدگان ارتقا نیافته‌اند، محکومند آنقدر در دنیای مادی از جسمی به جسم دیگر منتقل شوند تا به مرحله برگزیدگی یا بالاتر برسند.


 ***


چکیده ی اسطوره آفرینش در آیین مانی دارای سه مرحله است :

 

آفرینش نخست: فراز آمدن مادر زندگی و هُرمَزدبَغ و اسارت هرمزدبغ.

آفرینش دوم: فراز آمدن دوستان روشنان، بام ایزد، مهر ایزد، نجات هرمزدبغ و به وجود آمدن کیهان.

آفرینش سوم: فراز آمدن نریسه ایزد، عیسای درخشان، دوشیزه ی روشنی، ستون روشنی، بهمن بزرگ، داور دادگر و واپسین ایزد.

*******

آفرینش نخست(اسارت هرمزدبغ) : 


پس از تازش اهریمن ، پدر بزرگی * بر آن می شود با اهریمن یا شهریار تاریکی بجنگد.پس ایزدی را فرا می خواند یا در واقع می آفریند که مادرِ زندگی ** نام دارد.او نیز به نوبه خود هرمزدبغ *** را می آفریند که تجلی نخستین انسان مینویی و نخستین جنگاور کیهان ِ روشنی است و پنچ فرزند به نام اَمَهرسِپَندان **** دارد.امهرپسندان در جنگ با جهان تاریکی شکست می خورند و هرمزدبغ آنها را رها می کند و خود بی هوش در ژرفای دوزخ  می افتد. نیروهای تاریکی سرمست از این پیروزی، به فرو بلعیدن پاره های نور آن پنج فرزند سرگرم شده، از اندیشه ی تازش دوباره باز می مانند.

بدین گونه، دوره آمیزش آغاز می شود.پاره ای از کیهان روشنی در چنگ نیروهای اهریمنی است. هرمزدبغ چون به هوش می آید ، خروش سر می دهد و مادر زندگی را به یاری فرا می خواند. مادر نیز چون این سخن را میشنود ، پدر زندگی را به یاری فرا می خواند تا مگر فرزند خویش را از چنگ نیروهای تاریکی برهاند. پدر زندگی نیز گروه دوم ایزدان را می آفریند و در نتیجه ، آفرینش دوم به انگیزه ی نجات هرمزدبغ آغاز می شود.

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

پدر بزرگی ( زُروان) : ایزد ایزدان و پدر همه ی هستی و شهریار بهشت روشنی.

** مادر زندگی: مادر هستی و زاینده هرمزدبغ

*** هرمزدبغ : فرزند مادر زندگی و در واقع پسر خدا، نماد انسان ازلی و روح دربند.

**** امهرسپندان : فرزندان هرمزدبغ که عبارتند از : فَروَهر ، باد ، روشنی، آب و آتش.

 

منبع : کتاب اسطوره افرینش در آیین مانی . نوشته دکتر ابوالقاسم اسماعیل پور. انتشارات کاروان.صفحه ی 73

 

پ. ن : من تنها بخشی از اعتقادات مانوی رو بیان می کنم.برای اطلاع بیشتر به کتابی که در بالا معرفی کردم مراجعه کنید.

 

پرنیان سرد


بنشین، مرو، چه غم که شب از نیمه رفته است

بگذار تا سپیده بخندد به روی ما

بنشین، ببین که دختر خورشید "صبحگاه"

حسرت خورد ز روشنی آرزوی ما

***

بنشین، مرو، هنوز به کامت ندیده ایم

بنشین، مرو، هنوز کلامی نگفته ایم

بنشین، مرو، چه غم که شب از نیمه رفته است

بنشین، که با خیال تو شب ها نخفته ایم

***

بنشین، مرو، که در دل شب، در پناه ماه

خوش تر ز حرف عشق و سکوت و نگاه نیست

بنشین و جاودانه به آزار من مکوش

یکدم کنار دوست نشستن گناه نیست

***

بنشین، مرو، حکایت "وقت دگرمگوی

شاید نماند فرصت دیدار دیگری

آخر، تو نیز با منت از عشق گفتگوست

غیر از ملال و رنج از این در چه می بری؟

***

بنشین، مرو، صفای تمنای من ببین

امشب، چراغ عشق در این خانه روشن است

جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز

بنشین، مرو، مرو که نه هنگام رفتن است!...

***

اینک، تو رفته ای و من از راه های دور

می بینمت به بستر خود برده ای پناه!

می بینمت - نخفته - بر آن پرنیان سرد

می بینمت نهفته نگاه از نگاه ماه

***

درمانده ای به ظلمت اندیشه های تلخ

خواب از تو در گریز و تو از خواب در گریز

یاد منت نشسته برابر - پریده رنگ -

با خویشتن - به خلوت دل - می کنی ستیز


عشق و عشق " فریدون مشیری "

همیشه باش

وقتی نیستی
در شهرها در خیابانها
دنبالت می گردم
گل قشنگم!
و هر تکه ات را در زنی می یابم
 
همه ی نام ها تویی
همه ی چهره ها تویی
تمام صداها از توست.
دیروز چشم هایت را
در قطاری دیدم
که نگاهم کرد و گذشت
امروز حوله بر تن
در راهرو ایستاده بودی
با موهای خیس و همان خنده ها
فردا لب هات را پیدا می کنم
شاید هم دست هات...

 

" عباس معروفی " 

 

قنــد تـــویی زهـــر تــویی بیــــش میـــازار مرا

یــار مرا غار مــرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غـــار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تــویی فاتح و مفتوح تـویی
سینـــه مشــروح تــویی بـــر در اســرار مرا
نـــور تـــویی سـور تــویی دولت منصور تـویی
مـــرغ کـــه طــور تــویی خســته بــه منقار مرا
قطـــره تویی بحــر تویی لطـف تــویی قهــر تویی
قنــد تـــویی زهـــر تــویی بیــــش میـــازار مرا
حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی
روضــه اومیــد تویـــی راه ده ای یــار مرا
روز تــویی روزه تـــویی حـاصل دریوزه تـویی
آب تــویی کــوزه تــویی آب ده این بـــار مـــرا
دانـــه تویــی دام تــویی بــاده تویی جام تـویی
پختـــه تویی خـــام تــویی خـــام بمگـــذار مرا
این تن اگـــر کـــم تــندی راه دلــم کــم زندی
راه شــدی تــا نبــدی ایـــن همـــه گـــفتار مرا


" مولانا "