کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

در دشت زاده شده بود!


نام : میرا


نویسنده : کریستوفر فرانک


مترجم: لیلی گلستان



هجویه ای سوررئال که شاید داستان امروز زندگی های ما باشه! شدیدا خوندن این کتاب رو توصیه میکنم.حتما به یکبار خوندنش می ارزه.

میرا


سالهاست که گم شده ام در جایی که نمی دانم کجاست! اینجا صورتها محو می شوند ، آدمها کش می آیند و تو خیال میکنی که در هاله از نور و مه زندگی میکنی ، خیال می کنی که نا مرئی شده ای و کسی تو را نمی بیند ! زمان عجیبی ست؟ یا شاید هم زمانه ی عجیبی ست؟ نمی دانم و " این درد سخت مرا می آزارد" .

دلم هوای شکوفه های گیلاس را کرده ست ، هوای رقصیدن روی خط کشی خیابان ها ، هوای خنده های بلند در مقابل تمام  تابلوی های " لطفا سکوت را رعایت کنید " ، هوای ... تو !

" - تو کجایی؟
در گستره بی مرز این جهان

تو کجایی؟
- من در دور دست ترین جای جهان ایستاده ام

کنار تو ... "

نگاه می کنم اما چه چیزی را می بینم ... نمی دانم ؛ شاید رویا ، شاید آدمها و یا شاید اصلا... خودم را ! آدمهای اینجا دهان ندارند تا به تو لبخند بزنند. شاید تنها تو " میرا " می دانی معنای لبخند واقعی چیست. تو کجایی " میرا " ؟ تو کجایی تا ببینی اینجا خانه ها از شیشه نیست اما آدمها شیشه ایند . وقتی میان جمعیت راه می روی شیشه های متحرکی  را میبینی که پشتشان باز شیشه است و پشت هر شیشه شیشه ای دیگر ... .اینجا سراسر شیشه است و من میان این شیشه ها گم شده ام.

تو کجایی میرا ؟ برگرد و مرا " رها کن ازین همه شک "

 سنگینم میرا ، به سنگینیه تاریخ بشریت!

 

 

فقط باش!

مرسی که هستی


و هستی را رنگ می آمیزی


هیچ چیز از تو نمی خواهم


فقط باش


فقط بخند


فقط راه برو


نه 


راه نرو


می ترسم پلک بزنم


دیگر نباشی



/ عباس معروفی/


پ.ن :مرسی از دوست خوبم عسل برای این نوشته

مرد مقدس

تربیت های ما ( یا شاید من ) طوریه که خیلی سخت می تونیم احساسات خودمون بروز بدیم و فکر میکنم تنها کسی که این وسط بیشتر از همه مظلوم واقع شده " پدر" ه!

 پدرها روش خاص خودشون رو برای تربیت فرزندانشون دارن و بیشتر وقتا بهشون سخت میگیرن چون عقیده دارن که فرزندانشون باید قوی بار بیان. شاید علت این طرز تفکرشون اینه که چیزای خیلی زشتی توی جامعه میبینن و با تمام وجودشون سعی میکنن که فرزندانشون رو ازین همه زشتی هایی که تجربه کردن دور کنن تا زمانی که فرزندشون به حد کافی قوی بشه و ما بچه ها چون علت رو نمی دونیم در مقابلشون جبهه می گیریم و هزار و یک چیز دیگه رو بهشون نسبت میدیم!!
گاهی که درباره رفتارو تصمیمات پدرم فکر میکنم ، با خود میگم اگه منم جاش بودم همین کار میکردم.


دوست داشتن پدر یه جورایی خیلی متفاوت از دوس داشتن مادر ه. انگار تو رو به "چالش" میکشه! یه وقتایی ازش متنفر میشی ، یه وقتایی عاشقش میشی ...! یه وقتایی دوس داری همه چی رو به هم بریزی ، گاهی هم از یه پا دردش دلت ریش میشه! خلاصه عشقت نسبت بهش همیشه روی یه خط پیش نمیره!

 

روز مرد مقدسی به نام " پدر " مبارک

 

 

من عاشقانه هایم را به که گویم ، آن زمان که نیستی؟

رهگذر!
به من بگو
برای دیدنت کجا بایستم؟
تو از کدام کوچه، خیابان؟
کدام شهر میگذری؟
از تو کجا گریزم؟
گریزپای بیقرار!
کی میآیی؟
چی تنت میکنی؟
به دستهایمنتظرم چی بگویم؟
با دل دیوانهام چه کنم؟
عاشقانههام را کجا بنویسم که بخوانی؟
چشمهات را چی بخوانم که ندانی؟
برای سیر کردن نگاه
عمر نوح از کی طلب کنم؟
رهگذر قشنگ من!
دستهات را کی بگیرم؟
برای خندههات کی بمیرم؟

  "عباس معروفی"