کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

رفاقت

 

برای مفهوم رفاقت که گاهی تمام دنیایت را نجات می دهد ..........



یاد آن روز ها بخیر
روبروی هم / لم میدادیم به پشتوانه ی رفاقتمان
بی خیال نگاه های هیز دختران قاجاری / قلیان می کشیدیم
در جیب هایمان آنقدر رفت و آمد میکردیم / که پول من و تو نداشت
داشته ام به نداشته هایت میخورد و نداشته هایت به داشته های من
طوری که تعادلمان هیچ وقت بهم نمیخورد

حتی تولدت /که پیک به پیک بالا رفتیم
آنقدر که زمین / زیر پایمان دیگر جای سفتی نبود
تکیه می دادیم به دست های هم / مبادا سلامتی هایمان هدر رود

.

.

.حالا تو دلگرفته ای و
من از فاصله ها حالت را میپرسم
و میترسم از روزی که دنیا
روی پاشنه ی دری بچرخد
که پستچی نامه ام را برگشت بزند
و تمام تمبر هایم / به در بسته بخورد

.

.
.
بیا دوباره تمام دنیایمان را
در یک زیر سیگاری  ِمشترک بتکانیم

و بی خیال  ِ تمام  ِ روز های شانسی / که نمی رسند

پنجشنبه هایمان را طاق بزنیم
به صرف ِ
ساندویچ های چرب زبان
لبخندی از دنیرو
و رفاقتی که تنها زمان / از عمقش با خبر است
دستت را بیاور
مردانه و زنانه اش را بی خیال
دست بدهیم به رسم کودکی
قرار است هوای هم را / بی اجازه داشته باشیم

 


" هومن شریفی "


پ. ن : نویسنده ایه که آه و ناله زیاد می کنه ولی در کل نوشته هاش خوبه و ازشون خوشم میاد !

یادی از گذشته ها

هر وقتی جایی می خونم یا می شنوم که کسی میگه من از بچگی می خواستم این کاره بشم، با خودم میگم : من از بچگی دلم می خواست یه کتابخونه بزرگ داشته باشم.اولین کتاب بچگی م که خوب یادم مونده، کتاب " دزد مرغ فلفلی " بود.این کتاب رو خیلی دوست داشتم.همیشه به خواهرم اصرار می کردم که برام بخونه ش.خیلی دوست داشتم جای فلفلی باشم که بتونم به جاهای مختلف ایران سفر کنم.حتی وقتی که کتابه خراب و پاره شده بود نمی ذاشتم که بندازنش دور! اما انگار خواهرم دور از چشم من... . هیچوقت فراموش نمیکنم که چقد غصه خوردم که از دست دادمش! تا همین چند سال پیش هم حسرتش می خوردم چون تو هیچ کتاب فروشی پیداش نمی کردم!

هنوزم که هنوزه کتابای دوره بچگی م دارم؛ " شیر شاه " – این کتاب رو خواهرم از نمایشگاه کتاب برام خریده بود - و  " داستان کرگدن و فیل " – که بابام از ماموریتی که رفته بود برام آورده بود به همراه دو تا کتاب دیگه که گمشون کردم - و ... !

 اولین کتاب قطوری که خوندم کتاب : داستانهای بهلول " بود که پدر برام خرید اما خفن ترین کتاب تک جلدی قطوری که خوندم کتاب " عشق صدراعظم " الکساندر دوما بود که توی دبیرستان خوندمش! هنوزم خوندنش این همه صفحه کتاب جزء افتخارات خوندنمه هرچند که کتابایی با تعداد صفحات بیشتری خوندم اما انگار خوندن اون همه صفحه کتاب توی پونزده سالگی ، یه موفقیت بزرگ بود!


اولین باری که با کتابای " پائولو کوئلیو " آشنا شدم  تو کتابخونه دبیرستانم بود.سه جلد کتابش همینجوری بدون اینکه بشناسمش قرض گرفتم تا طی دو هفته بخونمش اما وقتی اولین کتابش – کیمیاگر- خوندم ، دیگه نتونستم صبر کنم و طی سه – چهار روز تعطیلی مدارس خوندمش. وقتی بعد تعطیلات کتابارو بردم که پس بدم، مسئول کتابخونه تعجب کرد که اینقد زود پس آوردمش ، خندید و گفت : توام مثل من وقتی کتابی رو شروع می کنی نمی تونی بذاریش کنار. از اون وقت همیشه دنبال کتاباش بودم . یکی – دو تا از کتاباشم هدیه تولدمه.

 

یادش بخیر بعضی چیزا انگار هیچ وقت از آدم دور نمیشن. 

امشب به خاطر غزل آخرم بخند


امروز پر از شعرم!! ابیات همه جلوی چشمام میان! بی قرارم می کنن! انگار دارن کاری میکنن که از خاکیان کنده بشم! 


" امشب من از همه عاشق ترم ، بخند "

آن منی کجا روی

 

بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شود

داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی‌شود

دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو

گوش طرب به دست تو بی‌تو به سر نمی‌شود

جان ز تو جوش می‌کند دل ز تو نوش می‌کند

عقل خروش می‌کند بی‌تو به سر نمی‌شود

خمر من و خمار من باغ من و بهار من

خواب من و قرار من بی‌تو به سر نمی‌شود

جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی

آب زلال من تویی بی‌تو به سر نمی‌شود

گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی

آن منی کجا روی بی‌تو به سر نمی‌شود

دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی

این همه خود تو می‌کنی بی‌تو به سر نمی‌شود

بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی

باغ ارم سقر شدی بی‌تو به سر نمی‌شود

گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم

ور بروی عدم شوم بی‌تو به سر نمی‌شود

خواب مرا ببسته‌ای نقش مرا بشسته‌ای

وز همه‌ام گسسته‌ای بی‌تو به سر نمی‌شود

گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من

مونس و غمگسار من بی‌تو به سر نمی‌شود

بی تو نه زندگی خوشم بی‌تو نه مردگی خوشم

سر ز غم تو چون کشم بی‌تو به سر نمی‌شود

هر چه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد

هم تو بگو به لطف خود بی‌تو به سر نمی‌شود

 

  

" مولانا " کلیات شمس

طریق وصل گشادی من آمدم تو برفتی

ندیدمت که بکردی وفا بدان چه بگفتی

طریق وصل گشادی من آمدم تو برفتی

وفای عهد نمودی دل سلیم ربودی

چو خویشتن به تو دادم تو میل بازگرفتی

نه دست عهد گرفتی که پای وصل بدارم

به چشم خویش بدیدم خلاف هر چه بگفتی

هزار چاره بکردم که همعنان تو گردم

تو پهلوانتر از آنی که در کمند من افتی

نه عدل بود نمودن خیال وصل و ربودن

چرا ز عاشق مسکین هم اولش ننهفتی

تو قدر صحبت یاران و دوستان نشناسی

مگر شبی که چو سعدی به داغ عشق بخفتی

 


" سعدی "