کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها
کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

کتاب دریچه ای ست به جهان ناشناخته ها

بایسته ای چنان که تپیدن برای دل

 می خواهمت چنان که شب خسته خواب را

می جویمت چنان که لب تشنه آب را

محو توام چنان که ستاره به چشم صبح

یا شبنم سپیده دمان آفتاب را

بی تابم آنچنان که درختان برای باد

یا کودکان خفته به گهواره ، خواب را

بایسته ای چنان که تپیدن برای دل

یا آن چنان که بال پریدن عقاب را

حتی اگر نباشی می آفرینمت

چونان که التهاب بیابان سراب را

ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی

با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را


" قیصر امین پور "

پ.ن : بعضی شعرا بدجور به دل آدم میشینه و حرف دل میزنه! 

بارون ؛ کتاب ، شعر

وقتی هوا ابری – بارونیه و نسیم هم میاد ، دلم میخواد یکی از کتابای " عرفان نظر آهاری " رو باز کنم و شروع کنم به بلند خوندن یا شایدم کتاب شعر فریدون مشیری رو بردارم و با قلبی که از شوق لبریزه قطعه های محبوبم رو بخونم یا شایدم اصلا همراه سازم رفتم!


نوشته های عرفان نظر آهاری و شعرای فریدون مشیری خیلی لطیف ن . واسه همینم به هوای بارونی می خوره. واقعا آدم رو از خاک و خاکیان جدا میکنه.  


بلند خوندن یه کتاب لذتی داره که قابل تشبیه با چیزی نیست. گاهی حس می کنم وجودم نمی تونه این همه خوشی رو تحمل کنه! کتاب محبوب ، نسیم ، صدای بارون ، بوی خاک نم خورده. انگار دروازه های دنیای شگفتی ها به روت باز میشه. تو چند ساعت یه جا میشینی ، لبخند می زنی ، از تموم دنیا جدا میشی و وقتی کسی ازت می پرسه چی شده میگی : هیچی ! اما واقعا هیچی هیچی م نیست چون تو اون لحظات پر از زندگی و زیبایی و امید هستی و همه اینا وقتی اتفاق می افته که آدما یکصدا فریاد میزنن که دنیا پر از خیانت، زشتیه !هیچ وقت اینو باور نکردم و نه خواهم کرد.

اعتقادات ریشه ای!

ریشه ی اعتقادات از آنجا می خشکد که بخواهند تحمیلش کنند.



" برتولت برشت "

کتاب ،دوست دارم، فرار و دیگر هیچ!

بگذار برات کتاب بخوانم
بنشین اینجا
کتاب را بگیر توی دستهات
ورق بزن
دستم را دورت حلقه میکنم
از بالای شانهات
کتاب
نفس میکشم
لای موهات
ورق بزن.
اگر توی گوشت گفتم
دوستت دارم
و فرار کردم چی؟


" عباس معروفی "

مثلث برمودا

تا حالا به رابطه ی عمیق چراغ قوه و کتاب و پتو فکرکردین زمانی که خواهرت ( هم اتاقیت ) شب می خواد بخوابه؟