-
فریاد *
چهارشنبه 3 مرداد 1397 09:04
ای آن که گاه گاه ز من یاد میکنی پیوسته شاد زی که دلی شاد میکنی گفتی: "برو!" ولیک نگفتی کجا رود این مرغ پرشکسته که آزاد میکنی پنهان مساز راز غم خویش در سکوت باری، در آن نگاه، چو فریاد میکنی ای سیل اشک من! ز چه بنیاد میکنی؟ ای درد عشق او! از چه بیداد میکنی؟ نازک تر از خیال منی، ای نگاه! لیک با سینه کار...
-
به توسلام می کنم *
سهشنبه 2 مرداد 1397 11:10
به تو سلام می کنم کنار تو می نشینم ودر خلوت تو شهر بزرگ من بنا می شود. اگر فریاد مرغ و سایه ی علفم در خلوت تو این حقیقت را باز می یابم. خسته ، خسته ، ازراه کوره های تردید می آیم. چون آینه یی از تو لبریزم. هیچ چیز مرا تسکین نمی دهد نه ساقه ی بازوهایت نه چشمه های تنت. بی تو خاموشم ، شهری در شبم. تو طلوع می کنی من گرمایت...
-
و تو همچنان که هستی
چهارشنبه 27 تیر 1397 09:53
یکی گفت: مراقب خودت باش مرد ! آن شهر که می روی پر از زنان زیباست که به یک کرشمه ی نگاه ، صد دل ببرند! مرد گفت : نگران نباش ! دل را پیش تر کسی برده است ، بی دل می روم ! " رضا کاظمی "
-
بنده نواز
سهشنبه 26 تیر 1397 14:24
دانمت آستین چرا پیش جمال میبری رسم بود کز آدمی روی نهان کند پری معتقدان و دوستان از چپ و راست منتظر کبر رها نمیکند کز پس و پیش بنگری آمدمت که بنگرم باز نظر به خود کنم سیر نمیشود نظر بس که لطیف منظری غایت کام و دولت است آن که به خدمتت رسید بنده میان بندگان بسته میان به چاکری روی به خاک مینهم گر تو هلاک میکنی دست...
-
هر هزار
شنبه 23 تیر 1397 14:24
مرا هزار امید است و هر هزار تویی شروع شادی و پایان انتظار تویی بهارها که ز عمرم گذشت و بیتو گذشت چه بود غیر خزانها اگر بهار تویی دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند در این سرا تو بمان ای که ماندگار تویی شهاب زودگذر لحظههای بوالهوسی است ستارهای که بخندد به شام تار تویی جهانیان همه گر تشنگان خون مناند چه باک...
-
تو نیستی که ببینی ...
دوشنبه 18 تیر 1397 22:43
تو نیستی ، اما وقتی به تو فکر میکنم صدای آب را در رگ های خاک می شنوم. گل سرخ حیاط در آیینه ی نگاهم زود به زود می شکفد و آسمان پر از پروانه و بادبادک می شود. تو نیستی ، اما وقتی به تو فکر می کنم دریا نزدیک تر می آید ابرها سیاه دور می شوند و باران هر وقت بگویم می بارد. تو نیستی ، اما وقتی به تو فکر میکنم تو را می بینم...
-
سگال : مسلمان
دوشنبه 18 تیر 1397 22:08
پرسیدند که بعضی مردم از حج نیکو نمی آیند . گفت : مسلمانی باید که رود تا مسلمانی باز آید. نوشته بر دریا / محمدرضا شفیعی کدکنی " ازمیراث عرفانی : ابوالحسن خرقانی
-
کفن
پنجشنبه 14 تیر 1397 22:18
هر که قلم دارد بگذارند لای کفنش ! " صادق هدایت " پ.ن : روز قلم !
-
سرگردان
جمعه 8 تیر 1397 00:25
تو نباشی ماندن به چه درد می خورد ؟ به کدام شهر بروم که حضورغایبت دیوانه ام نکند ؟ کدام موزه ، پل ، خیابان ؟ ... گل قشنگم! به کجای تنم دست بکشم که رد انگشتانت بر آن نباشد ؟ چه لباسی بپوشم که تو تنم نکرده باشی ؟ راستی زیستن چه بیهوده ست بی تو ! " عباس معروفی "
-
جمله بهانه است ، که عشق است هر چه هست
پنجشنبه 7 تیر 1397 23:45
بی معناست این عقل می گوید این است هر چه هست عشق می گوید شوربختی است این حسابگری می گوید جز درد چیزی نیست این ترس می گوید سرانجامی ندارد این زیرکی می گوید این است هر چه هست عشق می گوید مسخره است این غرور می گوید سهل انگاری است این دوراندیشی می گوید این است هر چه هست عشق می گوید " اریش فرید "
-
گریه بی اختیار *
یکشنبه 3 تیر 1397 16:01
تو را خبر ز دل بی قرار باید و نیست غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست اسیر گریه بیاختیار خویشتنم فغان که در کف من اختیار باید و نیست چو شام غم دلم اندوهگین نباید و هست چو صبحدم نفسم بیغبار باید و نیست مرا ز باده نوشین نمیگشاید دل که می به گرمی آغوش یار باید و نیست درون آتش از آنم که آتشین گل من مرا چو پاره دل در...
-
رویاهای خاک گرفته
سهشنبه 29 خرداد 1397 21:02
می ترسم ، مضطربم و با آن که می ترسم و مضطربم باز با تو تا آخر دنیا هستم می آیم کنار گفتگویی ساده تمام رویاهایت را بیدار می کنم و آهسته زیر لب می گویم برایت آب آورده ام ، تشنه نیستی ؟ فردا به احتمال قوی باران خواهد آمد. تو پیش بینی کرده بودی که باد نمی آِید با این همه دیروز پی صدایی ساده که گفته بود بیا ، رفتم ! تمام...
-
نان و نمک
جمعه 25 خرداد 1397 21:32
به حرمت نان و نمکی که با هم خوردیم نان را تو ببر که راهت بلند است و طاقتت کوتاه نمک را بگذار برای من می خواهم این زخم تا همیشه تازه بماند. " شمس لنگرودی "
-
برات
سهشنبه 22 خرداد 1397 22:23
دیگر بر نمی گردی این ، مثل روز روشن است. اما مادر به دل ش برات شده می آیی و من ، باور میکنم ! " رضا کاظمی "
-
خیال پردازی
دوشنبه 21 خرداد 1397 21:50
وقتی نیستی میخواهم بدانم چی پوشیده ای و هزار چیز دیگر. " عباس معروفی "
-
سگال : گوهر
جمعه 18 خرداد 1397 19:07
گفت ما جمله احوال آدمی را یک به یک دانستیم و یک سر موی از مزاج و طبیعت و گرمی و سردی او از ما فوت نشد ، هیچ معلوم نگشت که آنچه در او باقی خواهد ماندن آن چه چیزی است؟ فرمود اگر دانستن آن به مجرد قول حاصل شدی ، خود به چندین کوشش و مجاهده به انواع محتاج نبودی و هیچ کس خود را در رنج نینداختی و فدا نکردی. مثلا یکی به بحر...
-
منجی
چهارشنبه 16 خرداد 1397 19:19
زندگی دامی از هراس در پیش دیدگانشان گسترده بود، و ایشان به چشم خویش می دیدند که دیوارهای سرزمینشان به روی چرخ های سنگین شکست برای آنها و کامجویی برای دیگران به درون می غلتد. مردان می گفتند که دیوار هابه هم خواهد رسید و سرزمین ما به هیچ بدل خواهد شد ؛ لیکن در دل این شجام سستی آفرین که زنان را در کنار آتش نشین و مردان...
-
آخرین جرعه این جام *
پنجشنبه 10 خرداد 1397 21:50
همه می پرسند : چیست در زمزمه مبهم آب ؟ چیست در همهمه دلکش برگ ؟ چیست در بازی آن ابر سپید ؟ روی این آبی آرام بلند ، که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال ؟ چیست در خلوت خاموش کبوترها ؟ چیست در کوشش بی حاصل موج ؟ چیست در خنده جام ؟ که تو چندین ساعت ، مات و مبهوت به آن می نگری ؟! نه به ابر ، نه به آب ، نه به برگ ، نه به...
-
همیشگی
یکشنبه 6 خرداد 1397 11:05
از پیش دیده رفتی و نقش از نظر نرفت جان را خیال روی تو از دل به در نرفت این آتش فراق ، که بر می رود به سر از دیگ سینه در عجبم کو به سر نرفت ! آخر که دید روی تو، ای مشتری لقا کش در غم تو ناله به عیوق در نرفت دوشم چه دود دل که ازین سینه برنخاست؟ و امشب چه اشک خون که ازین چشم تر نرفت؟ پیغام ما کجا رسد آنجا ؟ که نزد تو...
-
سیاه
سهشنبه 1 خرداد 1397 16:20
سیاه یعنی تاریکی گیسوی تو سیاه یعنی روشنی چشم تو سیاه یعنی روزگار تاریک و روشن من مثل اشک تو که گونه ات را با سرمه ی چشمت نقاشی می کند مثل حس ما به هم وقت فاصله ی ما از هم سیاه یعنی شعر سپید من در جواب غزل خداحافظی تو سیاه یعنی رو سفیدی من بعد از عشق تو سیاه یعنی ... " افشین یداللهی "
-
سنگ دلتنگی
یکشنبه 30 اردیبهشت 1397 22:00
... هر چه بود پس از آن هیرکان برای پیدا کردن سنگی به راه افتاد تا به دلش ببندد که دل تنگ هیرکانه نشود. هر روزه ساعت ها راه پیمایی کرد. به جنگلی دور از آبادی جنگلی هیرکانه رسید. به باغات رسید. در باغی از درخت سیب پرسید . از درخت کهن سالی و از سنگ ها پرسید. درباره چنین سنگی با آنها گفتگو کرد . همه بی حاصل بود. به آسمان...
-
تو بیشتر منی یا من تو ؟
شنبه 29 اردیبهشت 1397 13:54
اگر بدانی وقتی نیستی چقدر بیهوده ام تلخم خرابم هیچم ! اگر بدانی فقط ... هیچوقت نمی روی بانوی زیبای من ! حتی به خواب . " عباس معروفی "
-
قاتل
چهارشنبه 26 اردیبهشت 1397 11:49
من ترسیدم! و راز دوست داشتنت را مثل جنازه ای که هنوز گرم است در خاک باغچه پنهان کردم ... " گروس عبدالملکیان "
-
سپنجی سرای
سهشنبه 25 اردیبهشت 1397 21:29
که گیتی نماند همی بر کسی چو ماند به تن رنج ماند بسی چنین است گیهان ناپایدار برو تخم بد تا توانی مکار همی خواهم از دادگر یک خدای که چندان بمانم به گیتی به جای که این نامه ی شهریاران پیش بپیو ندم از خوب گفتار خویش ازان پس تن جانور خاک راست سخن گوی جان معدن پاک راست " فردوسی " بزرگداشت گَو بی همتای ادبیات حماسی...
-
حکم : گربه را پای حجله کشتن
دوشنبه 24 اردیبهشت 1397 20:33
اگر کسی از دست زن و فرزندش یا یکی از بستگانش در عذاب باشد و چاره ای هم برای درد خود نیابد ، در مقام سرزنش به او این مثل را می گویند. دختر بد اخلاقی بود که کسی جرئت نمی کرد او را خواستگاری کند . تا اینکه یک نفر داوطلب شد که او را به زنی بگیرد ؛ و رفت او را گرفت . شب عروسی آنها را وارد حجله کردند . مرد بدون مقدمه رو کرد...
-
رنگین کمان
شنبه 22 اردیبهشت 1397 12:30
هیچ می دانستی دوباره از نو دوست داشتنت، مثل رنگین کمان است بعد از روزها و هفته ها باران؟! نه از آن باران های شاعر خوشحال کن و عاشق هوایی کن، نه! از آن باران های کشاورز بیچاره کن؛ از آن باران ها که سیل می شوند و خانه خراب می کنند؛ از آن باران های بد!... هیچ می دانستی دوباره دوست داشتنت رنگین کمانِ پس از باران است!؟...
-
جهالت
یکشنبه 16 اردیبهشت 1397 21:56
اما اینک گاه رفتن است - برای من مردن ، برای شما زنده ماندن . جز خدا کسی نمی داند وضع کدام یک از ما بهتر است . " سقراط "
-
سایه
یکشنبه 16 اردیبهشت 1397 21:47
برف راه ها را بست تو نبودی دو زانو در برابرت نشستم چهره ات را نگاه کردم با چشمان بسته کشتی ها نمی گذرند ، هواپیماها پرواز نمی کنند تو نبودی در برابرت به دیوار تکیه داده بودم ، حرف زدم ، حرف زدم ، حرف زدم اما نتوانستم دهن باز کنم تو نبودی با دست هایم تو را لمس کردم دست هایم به روی صورتم بود. " ناظم حکمت "
-
آغوش امن
شنبه 15 اردیبهشت 1397 13:30
دلتنگی نه حرف حالی اش می شود نه نگاه ، نه گفتن مداوم دوستت دارم! دلتنگی یک سکوت میخواد یک آغوش که بوی عطر تو را تنها داشته باشد که بدانی دور که شد ، هنوز هم آغشته باشد از بوی تو ... دلتنگی ، امنیت می خواد ... " عادل دانتیسم "
-
اتفاق
یکشنبه 9 اردیبهشت 1397 20:48
سالها باید می گذشت تا در صحرایی ندیده سحرگاهی ندیده بازرگانی ندیده به رهگذری عطری می سپرد تا بر چشمم بریزی و بیدارم کنی . اکنون به من رسم سخن گفتن هم بیاموز تا بگویم دوستت دارم. تنفس زندگی ! دوستت دارم زیتون سحرگاه من ! " شمس لنگرودی "